ای کاش بودی تا ببینی...
چقدر در التهابم...
نیستی در کنارم تا حرفهای دلم را رو در رو
برایت بازگو کنم و من بایست هرشب،
خسته از گذشت روز،خمیده از خستگی ها،
بی تاب از خمودگی ها و رنجور از بی تابی ها و رنجیده از غریبه ها
بنشینم و برایت سخنان شیرین بنویسم...
ای کاش می دانستی...
چقدر سخت است،
چقدر دشوار است،
هر شب بی آنکه تو در کنارم باشی
با یاد
بنشینم و ترا زمزمه کنم و برایت بنویسم...!
نمی دانم امروز چندم جهنم است؟ نعشِ ستاره بر دوش دارم سرشار از دلتنگی ام و هی به تو می اندیشم هنوز رد پاهایت را به سینه قاب
کرده ام شب ها دلتنگی هایم را خواب می بینم امروز "حوصله ام ابریست " خدا کند که ببارم...