به نام اعتماد و عشق
اگر دستی به من آویخت
به پایش زندگی دادم
به جامم زهر حسرت ریخت...
آخر ای دوست نخواهی پرسید
که دل از دوری رویت چه کشید؟
سوخت در آتش و خاکستر شد
وعده های تو به دادش نرسید...
آنهمه عهد فراموشت شد؟؟!
چشم من روشن،روی تو سپید
جان به لب آمده در ظلمت غم
کی به دادم رسی ای صبح امید؟؟
آخر این عشق مرا خواهد کشت
عاقبت داغ مرا خواهی دید....!!!
اگر چه نزد شما تشنه ی سخن بودم، کسی که حرف دلش را نگفت من بودم...