ببخشید کوچه ی معرفت کجاست ؟
مرد با خنده جواب داد : معرفت * به دنبال کسی هستی ؟
گفتم : بله روزگاری یار با وفایی داشتم که گفت : در این کوچه انتظارم را می کشد تا برگردم ...
مرد با خنده گفت : من سالیان درازیست که ساکن این کوچه ام و تنهایم * تنهای تنها *
کسی جز من ساکن این برزن نیست برو ... شاید جای دیگری او را یافتی ....
نگاهی کردم ... به کوچه . به مرد . چه بغض سنگینی ... دیگر توان نفس کشیدن ندارم ...
سپس میروم ... میروم ... فقط لحظه ای دوباره برگشتم .
چقدر این مرد برایم آشنا بود ... آری آشنا بود ....
اون همان آشنا بود ...