زندگی بازی لغات نیست اما چیدمان جادوئی پازل حروف درون است ....
منم همون دختر دل شکسته
که صد تا غم راه گلوشو بسته
منم همون مسافر غریبه
که از سفر شده تنها و خسته
منم همون چشم انتظار بارون
که زیر ابر به انتظار نشسته
منم همون سر به هوای حیرون
که می کنه ابرا رو دسته دسته
اما کسی با دل عاشق اون
عهد و قرار عاشقی نبسته
ادامه...
اگه با تموم این خاطره ها تو همین دفتر عشق جام بیزاری بعد اون دیگه نه من مال من نه تو تکیهگاه اینشکستگی بیاعاشقبمونیم کنارهم نگو از این نرسیدن خستهام نگو از این نرسیدن خسته ام مابه هم نمی رسیم آخر بازی همینه آخرعشقدوتا خط موازی همینه ما به هم نمی رسیم من و تو مثل دو تا خط موازی میمونیم که توی دفترعشقاسیر شدیم نرسیدیم به هم آخر شب تو همون دفتر کهنه پیر شدیم با هم و کنار هم روز ها گذشت دستای من نرسیده به دست تو می دونم که ما به هم نمی رسیم اگه با شکست من شکست تو اگه من بشکنم،تو بی خیال بگذری وتنهامبذاری
رادینا
یکشنبه 17 خردادماه سال 1388 ساعت 01:56 ب.ظ