سوگند عشق

به نام آنکه اگر حکم کند همه ی ما محکومیم

سوگند عشق

به نام آنکه اگر حکم کند همه ی ما محکومیم

دلم گرفته

عجیب دیوانه ام!

چند روزی است،فکرهای عجیبی روزنه های ذهنم راپر می کند !

چقدر سخت است برای خود کشی هم باید اجازه داشته باشی !

دلم گرفته !

به کسی چه مربوط که من دلم میخواهد خودم را بکشم؟

به کسی چه مربوط که من ضعیفم و نادان !

درد من دوری از عشق نیست!درد من زخم های روزمره ی امروزی نیست !

درد من سنگواره ای است بر این گستره ی پهناور و لجوج !

کسی چه می داند؟!!!

در گوشه ای افتاده باشی بی هیچ روزنی از امید!در گوشه تاریک زندگی !

تنها،تنهای تنها.....

دیوارهای خوشبختی سر به فلک کشیده اند!و من با بدنی لرزان به این

 دیواره ای یخ زده تکیه کرده ام !

خسته از هر تلاشی برای رسیدن به آن سوی خدایان کاغذی !

خدایان لجوج ِماجراجوی ِ بی رحم که برای بازی مرا انتخاب کردند !

دلم برای آیینه ها میسوزد که چهره ی رنگ پریده ام را هر رو ز به جان میخرند و ....

امشب دلم گرفته.....

                     دلم گرفته.....

چه فرقی می کند؟! ذهنت سیاهچاله ای است بی حد و حصر که مرگ در آن

غوطه ور است ؟

تو مرده ای ! و خود به خوبی  میدانی.....

امشب عجیب دیوانه ام....

                                دیوانه......

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد