زندگی بازی لغات نیست اما چیدمان جادوئی پازل حروف درون است ....
منم همون دختر دل شکسته
که صد تا غم راه گلوشو بسته
منم همون مسافر غریبه
که از سفر شده تنها و خسته
منم همون چشم انتظار بارون
که زیر ابر به انتظار نشسته
منم همون سر به هوای حیرون
که می کنه ابرا رو دسته دسته
اما کسی با دل عاشق اون
عهد و قرار عاشقی نبسته
ادامه...
دل من تنها بود دل من هرزه نبود دل من عادت داشت که بماند یک جا به کجا؟ معلوم است به در خانه ی تو دل من عادت داشت که بماند آن جا پشت یک پرده تور که تو هر روز آن را به کناری بزنی دل من ساکن دیوار و دری که تو هر روز از آن می گذری دل من ساکن دستان تو بود دل من گوشه یک باغچه بود که تو هر روز به آن می نگری دل من را دیدی؟ ساکن کفش تو بود یادت هست؟
رادینا
دوشنبه 6 اردیبهشتماه سال 1389 ساعت 08:32 ق.ظ