سوگند عشق

به نام آنکه اگر حکم کند همه ی ما محکومیم

سوگند عشق

به نام آنکه اگر حکم کند همه ی ما محکومیم

دوستت دارم پدر

باور تنهایی هام پـــــــــــــــــــــدرم سلام.

 

دلگیر مباش از "طفلک"‌ات اگر مانده‌است در راه.
بخاطر دارم خوب پنج سال پیش را، وقتی عزم سفر کردی بی هیچ.

آمدی به این غربت.

گفتی:"می‌روم، می‌آیی؟"
گفتم:"بمان، می‌آیم"
و نماندی و من ماندم. تو رفتی پنج سال پیش این روز.
گفتی:"نمان در این غربت"  با زبان بچه گانه ام...
می‌بینی پدر، می‌بینی که مانده‌ام. توان رفتنم نیست.
هنوز هم التهاب آنروزها با من است و زمان، نبود تو را بیشتر می‌کند.

کجاست عادت خاک؟

کجاست سردی‌اش که مرا نمی‌گیرد.

باور دارم که هستی.

هنوز منتظرم که چشمان منتظر تو را ببینم،

وقتی مسافرِ خانه تو می‌شوم.

سایه مانده روی دیوار اتاقت غریب است و غریبی می‌کند.

هنوز بغضم می‌شکند وقتی عقربه‌ها می‌رسند به6صبح ماه رجب83

سلام پدر
دلگیر مباش از من اگر بد شده‌ام این روزها.

دلگیر مباش از من اگر بد می‌کنم با خود.

اینجا نشسته‌ای، روبروی نگاه من و نگرانی، می‌دانم.
می‌روم حرم به پای دل، که پای رفتنم بسته‌است.

درها به رویم زنجیر است، می‌مانم پشت قفل‌ها.

و با آب مانده حوض وضو می‌گیرم!

می‌دانم بد شده‌ام تو می‌دانی و خدا و همین است که تنها مانده‌ام بی تو

.و همه چیز من چنان گم شده میان غبار، که خود را هم نمی‌بینم.

روی از من مگردان در این لحظات نیاز.
هنوز هر سال زنده می‌شوی این روزها و می مانی تا زمستان سال بعد

‌که باز هم ساعت، زنگ 7 را بنوازد دنگ دنگ، در 5 شهریور و من بلرزم تمام.

سخت ترین لحظات زندگی ام را تجربه میکنم لحظاتی که نه سایه او بر سر ماست

و نه دست مهربانش ... نه شیرینی نگاهش..


صدایش هست و نه زیبای رخسارش

هرگزم نوبه نشد تا که شوم سیر زدیدار پدر

یا که هردم بزنم بوسه به رخسار پدر

این منم برده ام از هجر تو میراث دو سهم

سهمی از غم. سهمی از حسرت دیدار پدر

                                                                                                           

باور نمیکنم که نیستی,کوچه باغ در بهت غیبت تو

سکوت را نشانه میرود,

تو بر بستر خفته ای,خوابی ارام و بی تشویش,

رویای پرواز به دیدارت امده,

شوق دیدار یار ما را از یا تو از دورها به ما مینگری,

به خانه ی قدیمی ات به فرزندانت که گرد بستر تو ایستاده اند

و به پیله تنگت..دت برده,بیقرار رفتنی

..میدانم..کبوتران حرم به تو سلام میکنند و

پدر عزیز و مهربانم دوستت دارم.

هرگز روز رفتنت را از یاد نخواهم  برد

هرگز آن حادثه تلخ که تو را از ما گرفت

و آخرین نگاهت که پر از امید بود که برمیگردی ولی

هرگز برنگشتی ,

ما همه در ماتم توی عزیز مات و مبهوت مانده

آری تو بودی که رفتی و داغت را بر دل ما گذاشتی.

هرگز

هرگز بوسه های گرمت را احساس نکردم ،

هرگز آغوش مهربانت را طلب نکردم ، هرگز ....هرگز....

نمی دانم چرا حصرت یک عمر صدای مهربانت

حتی گفتن (( بابا )) در دلم مانده.

اکنون درست 5 سال تمام شده که نگاه گرمت را دیگر ندیده ام

اصلا نگاهت را به یاد نمی آورم.

آنقدر دلم گرفته است که دیگر نمی دانم چه بگویم.

هر وقت که دلم یاد آید دلم به فریاد آید

مهربانــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم دوستت دارم

                       با انکه رفتی پیش خدا و دیگر نمی بینمت

آموخته ام

درس زندگی

آموخته ام ...... بهترین کلاس درس دنیا کلاسی است که زیر پای پیر ترین فرد دنیاست .
آ‌موخته ام ...... وقتی که عاشق هستید عشق شما در ظاهر نیز نمایان می شود. 
آموخته ام ...... تنها کسی که مرا در زندگی شاد می کند کسی است که به من می گوید : تومرا . شاد کردی .
آموخته ام ...... داشتن کودکی که در آغوش شما به خواب رفته زیباترین حسی است که در دنیا وجود دارد .


آموخته ام ...... که هرگز نباید به هدیه ای از طرف کودکی ( نه ) گفت .
آموخته ام ...... که همیشه برای کسی که به هیچ عنوان قادر به کمک کردنش نیستم دعا کنم . 
آموخته ام ...... که مهم نیست که زندگی تا چه حد از شما جدی بودن را انتظار دارد ،‌ همه ما احتیاج به دوستی داریم که لحظه ای با وی به دور از جدی بودن باشیم .


آموخته ام ...... که زندگی مثل یک دستمال لوله ای است هر چه به انتهایش نزدیکتر می شویم سریعتر حرکت می کند . 
آموخته ام ...... که پول شخصیت نمی خرد .
آموخته ام ...... که تنها اتفاقات کوچک روزانه است که زندگی را تماشایی می کند 

آموخته ام ...... که چشم پوشی از حقایق آنها را تغییر نمی دهد .
آموخته ام ...... که این عشق است که زخمها را شفا می دهد نه زمان .
آموخته ام ...... که وقتی با کسی روبرو می شویم انتظار لبخندی از سوی ما را دارد .
آموخته ام ...... که هیچ کس در نظر ما کامل نیست تا زمانی که عاشق بشویم. 
آموخته ام ...... که زندگی دشوار است اما من از او سخت ترم .
آموخته ام ...... که فرصتها هیچگاه از بین نمی روند ،‌ بلکه شخص دیگری فرصت از دست داده ما را تصاحب خواهد کرد. 
آموخته ام ...... که لبخند ارزانترین راهی است که می شود با آن نگاه را وسعت داد.
آموخته ام ...... که نمی توانم احساسم را انتخاب کنم اما می توانم نحوه بر خورد با آنرا انتخاب کنم.
آموخته ام ...... که همه می خواهند روی قله کوه زندگی کنند ، اما تمام شادی ها و پیشرفتها وقتی رخ می دهد که در حال بالا رفتن از کوه هستید .


آموخته ام ...... بهترین موقعیت برای نصیحت در دو زمان است : وقتی که از شما خواسته می شود ،‌ و زمانی که درس زندگی دادن فرا می رسد .

آموخته ام ...... که گاهی تمام چیزهایی که یک نفر می خواهد فقط دستی است برای گرفتن دست اوست و قلبی است برای فهمیدن وی . 


s.shokati 2

یه دنیا حرف تو دلمه

             یه دنیا بغض تو گلومه

 

 

نمی دونم چرا به این زودی خواستم آپ کنم اما ........

بازم نمیدونم چرا نمی تونم تو یه پست جدید بنویسم شاید ..


پروردگارا

رواق چشم من آشیانه توست

کرم نما و فرود آ که خانه خانه توست.


((ز درد دوست نگویم حدیث جز با دوست

که آشنا سخن آشنا نگه دارد

 یه سلام به همه دوستان که همراه همیشگی این کاشونه پر   ازغم بودن...یه خواهش دارم..اگر خواستید بخونید،به حرمت  عشق قسمتون میدم که اگر اهل دل هستید و حوصله دارید بخونید خط به خط ...واگر نه همین که اومدید ممنون...عشق حرمت داره..! ))


*عزیز دل:*

 به رسم ادب سلام

 چشات گفتن که بشکن!

 من شکستم ..شک نکردم...

 هزاربارمردم و می میرم و باز...ترک نکردم...شک  نکردم.........

.

  بهترینم به حرمت عشق ..... و به حکم فراموشی...می نویسم تا بدونیم.....


می نویسم از بهترین و موندگارترین روزی که با اشک و لبخند برای ابدیت ثبتش


کردیم...

.

بین این همه غریبه یه نفر مثل تو میشه...


 آشنایی که تو قلبم می مونه واسه همیشه.

.

 از کجا شروع کنم؟از 1 هفته انتظار برای این روز؟از نذر و نیاز  واسه موندنم تا این روز؟


 یا از همون روز بگم......!!؟؟


 بزار یواش یواش به موندگارترین لحظات برسیم....


اوائل خرداد ماه بود...اوجِ..........مهم نیست..


... 3 خرداد بود که با یک دوست

صحبت کردم برای این روز...کمک  خواستم..


 از اون روز بود که لحظه به لحظه به موندگارترین روزم فکر می  کردم....شبی هزار بار


اون روز رو با اشکهای روی گونه هام به  تصویر کشیدم....شاید تنها اشکام بودن که حالم رو


درک می کردن و  به رسم همدردی گونه هام رو نوازش می کردن...

.

 دیشب به سیل اشک ره خواب می زدم

 نقشی بیاد خطّ تو بر آب می زدم


هر چی میگذشت حالم بهتر که نمی شد هیچ.....تنها پناهم خدا


بود...ایندفعه با غرور...محکم...تا اونجا که توان داشتم در


رحمتش  رو کوبیدم....آخه واسه عزیز دلم این کار و میکردم...در


رو  زدم..اشک ریختم...نذر کردم....فقط و فقط برای اینکه همون


یه روز  اتفاقی پیش نیاد...برای اینکه همون یه روز رو باشم...تا


باور کنم  ندارمش...تا باور کنه هستی ام رو به نامش زدم...


 شاید حرفام خیلی گنگ باشه...ولی حتی این روز هم بهانه ای بود


برای اینکه بگم،ندارمش....باید به عمق قضیه نگاه کنیم...از


سطحی  نگری دست برداریم...هر چند که هر کس که سطحی نگر


باشه به  نظرم برنده است..چون به لحظه خوشه...


.

 گذشت و گذشت..


 از هدیه خریدنم نمیگم که ......اینقدر حساسیت نشون دادم که....


 روز موعود رسید....از صبح تا لحظه دیدار چی کشیدم،خدا می  دونه و خودش...انتظار ..انتظار..انتظار....


بی تو بودن را برای با تو بودن دوست دارم

. 

 وقتی دیدمش می خواستم لحظه ها رو نگه  دارم..

..

 ولی حیف که زمان میگذره و امون نمی ده.......


 وقتی هدیه  رو بهش دادم...الهی که فداش بشم.....یه برقی تو چشاش  بود...وقتی هدیه رو


دید..وقتی تشکر میکرد.....این صحنه ها  از جلو چشام کنار نمی رن...

 وقتی دلیل این همه عجله رو بهش گفتم خیلی فشار آوردم که اشکام  مهمون گونه هام


نشن.....یادته؟2 تا دلیل داشتم.......


به کسی باید هدیه داد که لایق این عشق  هست....و کسی که


اطمینان داری  پاش وای میسی... و در یک کلام  کسی که هستی


خودت رو به نامش زدی....کسی که صادقانه دوستش  داری..کسی


که بی هیچ چشم داشتی....فقط و فقط خودش رو می  خوای و


بس.........کسی که زندگیش برات مهمه......کسی که برای  بودنش


جلو همه چیز و همه کس وای میسی و با زمین و زمان می


  جنگی...ولی فقط کافیه بدونی حرفی از زندگیش میونه...اون وقته


که  عاشقانه کنار میکشی،برای آروم دلی که چشم نداری بی


قراریش رو  ببینی..


 آخ اگر بدونی چقدر سخته....حتی بیانش هم،آدم رو به دریای غم 


میکشه....


 می خوای بریم سر اصل مطلب؟؟؟؟؟؟؟؟لحظه هایی که وجودم رو  آتیش زدن..لحظه هایی


که هر شب مرور میکردم...هزار بار به خودم  گفتم خودت رو کنترل کن...بزار این روز کم


کم برای عزیزت  روز خوبی باشه....ولی نشد...این دل بی قرار و آشفته  یاری نکرد..


اگر بگم تمام  اون لحظه ها جلو چشامه به خداوندی خدا سوگند که عینه حقیقته.....



 به خدا اشکام دسته خودم نیست...


 اشکام اشک حسرته......حسرت نداشتنت....آدم خیال پردازی  نیستم....خوب می دونی...از


اولش هم کاخ آرزو واسه خودم نساخته  بودم.....ولی اشکم همه از حسرت نداشتنته...از


اینکه کنارتم  ولی  ندارمت...از هراس جدایی ....از غم غربتم ...از غمه تو  چشات بود که


هیچ وقت نمیگی چرا؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!از  خوشحالی .....خوشحالی از اینکه تونستم


موندگارترین روز رو  بسازم تا یه روزی یه جایی یه وقتی ثانیه به ثانیه اش رو به یاد بیارم  و


بگم من که نتونستم تو جنگ روزگار پیروز بشم..ولی روزگار   لعنتی موندگارترین روزم رو


ساختم هر چند که دیگه................


آخ اگر بدونی چقدر با این روزگار مشکل دارم.....از روزگار نفرت  دارم...........


ای کاش لحنم رو میشنیدی وقتی از روزگار  میگم..............


با این سکوت سخت هراس انگیز،بیداد میکنی...


 همیشه درجواب حرفام سکوت میکنی...ولی سکوت اون روزت........


 کسی با سکوتش،مرا تا بیابان بی انتهای جنون می برد...


 ولی عزیز دل چطور بگم که...


 مرا سنگ صبوری نیست...سنگ صبورم باش..


 .ولی ای کاش اون لحظه که نیاز داشتم بهت از کنارم نمی  رفتی و با زبون روحت


میگفتی.....


 سرت و بذار رو شونه هام خوابت بگیره..


 بذار تا آروم دل بی تابت بگیره...


 بذار رو سینم سرتو ..چشمای خیس و ترتو ..


 درکت میکنم....گله ای نیست...


 گریه کردم......


 گریه کردم........


 اما دردمو نگفتم....


 تکیه دادم به غرورم،تا دیگه از پا نیفتم


 چه ترانه بی اثر بود


 مثه مشت زدن به دیوار


 اولین فصل شکستن


 آخرین خدا نگهدار


 من به قله می رسیدم اگه همترانه بودی


 صد تا سدُ می شکستم اگه تو بهانه بودی

.

 کاش می دانستی سکوتم برای چیست؟؟؟کاش می توانستی  نگاه پر معنای مرا بخوانی!!!


 و حرفی که خیلی دوست دارم بدونی....اون روز هم  گفتم...من رو  باور نداری عزیز


دلم....


 منو عاشقونه بشناس    منو از دوباره بشناس


 منو با دلی که جز تو چاره ای نداره بشناس


 منو پر کن از بهونه...


 تازه کن مثل جوونه


 رد کن از این همه بن بست..کوچه های عاشقونه


 من به تو دل داده بودم....


 قلب تو پناه من بود


 تو ندونستی عزیزم


عشق تو گناهه من بود..


 منو نشناختی هنوزم...من گل باغ تو بودم...


 منو از شاخه شکستی ..


 من که غمخوار تو بودم


 ای طراوت بهاری


 عطش همیشه جاری


 واسه من عینه نیازه


 هر چه داری و نداری


 من به تو دل داده بودم...


 من به تو دل داده بودم..


من..


 تو..

 دل..


به رسم ادب،و به رسم دوستی باید تشکر کنم از یک دوست...


 دوستی که تو این مدت مخصوصا خرید هدیه خیلی کمکم  کرد....هرچند  که اشک به او هم


امون نداد...ببخش!


 و یه تشکر مخصوص از عزیز دلم که برای شادیه این دل بی


قرار  وقت گذاشت... 

.

اون روز نتونستم تو چشات نگاه کنم...و بگم این اون هدیه ای نبود که برات خریده بودم...این


فقط مقدمه اش بود...گفته بودی تو دنیا هیچی برات با ارزش تر از معرفت نیست ولی تو هم

...

گفته بودی تا تهش میمونی...گفته بودی رفیق نیمه راه نیستی..ولی ...این رسم رفاقت نبود



الان اون هدیه قشنگی که ۲ روز برای خریدنش وقت گذاشتم ...از چند نفرهمیاری گرفته بودم


گذاشتم تو کمدم و هر بار بهش نگاه می کنم اشک تو چشمام حلقه میزنه...

میخواستم امتحانت کنم ...گفته بودی هیچی برات ارزش نداره جز خودم..ولی تو هم فقط ادعا میکردی...



Image By Pic.Blogfa.Com

 

پروردگارا 

چشمانم را بستم و سرم را به سوی آسمانت بالا گرفته ام.

اشک بر گونه هایم جاری شد..

نمیدانم چرا هنگام درد دل کردن با تو اراده گریه کردن از من گرفته می شود..

شاید این همان حس غریبی است که مرا به سوی تو می کشاند..

وَ

توی این شبهای برفی ،تمام شبهای من بارونی بودن!!

آخه :

جوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی را

نجستم زندگانی را و گم کردم جوانی را 

وَ

اشک من رنگ شفق یافت ز بی مهری یار

طالع بی شفقت بین که در این کار چه کرد

عزیز دل: 

 ای کاش باور می کردی این همه عشق را...

 باور می کردی که تمام وجودم را به نامت سند زده ام ...

 آره دیگه...شب و روزم پر از حضور خاطرات با تو بودنه...

شاید به رسم عادت پروانگی...

 شاید به حرمت عشق...

 شاید..

 شاید...

 شاید...

 نمیدانم...

 شاید به حکم صبر و آیین چشم انتظاری است که این همه...... را از سوی تو تحمل میکنم..

 این روزها از خدا هم خجالت میکشم..

 همیشه تنها امیدم بوده و هست...ولی نمیدونم چرا دستام جون ندارن در عشق و رحمتش رو   بکوبن..

 نمیدونم...

 عزیز دل چه خطایی از من دیدی که اینگونه مجازاتم می کنی؟؟؟؟؟؟؟


 چرا حرفی نمیزنی؟


 همین حرف نزدنت منو به آتشی میکشه که هر ثانیه شعله اش سوزان تر میشه و خیال

 

خاموشی هم نداره....

.

 بگذاشتی ام...

 غم تو نگذاشت مرا

 حقا که غمت از تو وفادار تر است

 .

 شاید من در خرج عشق زیاده روی کردم...


 آخه می دونی این روزها عشق هم حساب و کتاب داره..زیادی خرج کنی ، از دور


زندگی  امروزی اخراج میشی!!!


 امروز حتی انسانها نمی خوان زیادی  مورد عشق واقع بشن!!!


 آره...تو از این همه عشق من متنفر شدی!!!!!!!!!!


 و من دیگر سکوتی می کنم بالاترازهرچه فریاد


 ولی باور کن دلتنگی مرگ تدریجی است.........


Image By Pic.Blogfa.Com

من چه عاشقانه تو را خواستم

چه صادقانه با تو ماندم

و چه شاعرانه

برایت اشک ریختم

و تو پایت را

روی قطره های اشک من

گذاشتی

و بیچاره اشک

که در شیار پای تو له شد

و من باز هم تو را خواستم

دیگر غرور برای من


بی معنی است

عزیز دل:

آن کس که پر نقش زد این دایره مینایی

کس ندانست که در گردش پرگار چه کرد


 

نمیدونم اسمش رو چی بذارم!!!!؟؟؟؟؟

  شاید از خود گذشتگی..؟!

 نه خسته شدم...نه کم آوردم...

 ولی تا کی دویدن و نرسیدن..؟؟؟هر چه بیشتر تلاش میکنم،کمتر پیدات می کنم!

 میدونی تو ما رو محدود کردی به دیدار...پس کی...کجا حرف دلم رو بزنم...؟؟؟گاهی آنقدر  دلتگ میشم که فقط می خوام حرف بزنم...دست خودم نیست...ولی تو عذاب می  کشی...میدونم..

 پس بهتره که تنهات بذارم،تا عذاب نکشی!! اینجوری من یه ورود ممنوع جلو خودم میبینم و  دیگه....

 عذاب من هم که...دیگه عادت شده برام!

 به امید روزی که عاشق بشی و درک کنی عاشقی را...

شاید آن روز بفهمی چه دردی داره با پاهای زخمی و خسته دویدن و هرگز نرسیدن...

.

 عزیز دل:

 شکایت نمی کنم ..

 اما آیا واقعا نشد که در گذر همین همیشه بی شکیب

 دمی دلواپس تنهایی دستهای من شوی؟

 نه به اندازه تکرار دیدار و هم صدایی نفسهامان

 نه..

 به اندازه زنگی...

 واقعا نشد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!


 

۲۹ مرداد تولدمه


 خیلی سخته روز تولدت رو  هر آنکس که فکرش رو هم نمی کنی بهت تبریک بگه به جز  عزیز دلت!!!

 نه اینکه حسرت و کمبودی باشه...نه...

 ولی گاهی بعضی مسائل واسه آدمی اهمیت داره...

 اینکه به یادم بوده ..و...و....

 گفتن حرف آخر سخته..فقط میگم:


 سخت است هنگام وداع

 آنگاه که درمی یابی

 چشمانی که در حال عبور است

 نیمی از وجود تو را نیز با خود خواهند برد...


 

عزیز دل :


از لای پرده هر چه می بینم باریک تر از آن است که تو باشی..


و دوریت را با هر تقویمی تخمین میزنم باران های موسمی آغاز می شوند.پناه می دهم از


دست باد،ابرهای فراری را..به اتاقی که کفاف دلتنگی ام را نمی دهد و دستمال خیسم را به


جا نمی آورد!


اگر این شبها کسی به سراغت آمد و کلامش اهریمنی بود پیش من بیا..


چشم های من آنقدر سیاه هستند که سالها مخفیانه در آنها زندگی کنی...


حقیقتش دلم نیومد حرفام رو ننویسم..به حکم انسان بودن..به رسم منصف بودن...به حرمت


عشق...به پاکی دل...باید بنویسم...چرا که وقتی از عزیزم گله میکنم،باید تشکر هم بکنم.


باز هم مثل همیشه،نمیدونم از کجا شروع کنم!گاهی آنقدر پریشون و اشفته هست این دل و


این ذهن که ترجیح می دم سکوت کنم...چون معتقدم سکوت سرشار از ناگفته هاست و


سکوت من پر از فریاد...فقط کافیه اهل دل باشی تا این فریاد ها رو بشنوی!


عزیز دل:


شنبه 22 خرداد بود که تو بغل دوستم تصمیمم رو گرفتم..هرچند که من اصرار داشتم و او


مخالفت میکرد...


نمی دونم، میخواستم بسپرمت به خدا..می خواستم رها کنمت تو دنیات...هرچند که به دنیات


اطمینان ندارم ...


ولی..ولی اون شب عوض شده بودی،حرف میزدی...


اصرار دیدار نداشتی و من...


تمام آن لحظه اشکام گونه هام رو خیس کرده بودن...خیسه خیس!


همیشه در انتظار این حرف از زبان خودت بودم تا با دل و جون بیام...ولی 2 ماهی میشه


که نگفته بودی..و همین باعث شده بود فکر کنم دیدنم برات شده یه اجبار...


وقتی خداحافظی کردیم...


آره  اون لحظه بود که تنها ذکرم لعنت به خودم بود...


3 تا سیلی که به خودم زدم ،تازه فهمیدم چی شد...با سیلی ها اشکام رو نوازش


کردم...بیچاره اشکام...چه غریب به گونه هام پناه آوردن و من چه بی رحمانه ......


دیگه باور کردم که با تو بودن برام عادت نیست...و حقیقتا می خوامت..


بعد از چند دقیقه که تماس گرفتتی...اینقدر تعجب کردم که نا خود آگاه برداشتم...آخه نمی


خواستم صدام رو بشنوی و ناراحت بشی....


صدای آرومت نوازشگر دل بی قرارم بود....


شاید  همون شب بود که احساس کردم این یه علاقه 2 طرفه است


ولی راستش نمی خواستم 1 شنبه شه...آخه دل از تو بریدن ،حتی دورا دور هم برام سخت


بود.چه برسه به...با این حال و روز جسمی هم که دارم...


ولی رسید ...آن روز که باید...رسید


تمام فکرم جدایی بود.....هراس دیدنت...هراس جدایی داغونم کرده بود..ولی کاریش نمیشد


کرد!


تا اینکه دیدمت..


اون لحظه می خواستم با تمام وجودم عشقمو فریاد بزنم و تو آغوشت اشک بریزم


ولی نشد


نمیدونم...اینها رو مینویسم برای دل خودم..شاید یه روزی دوباره بخونمشون تا هیچ وقت


خودم رو فراموش نکنم...و بدونم کی بودم...تا درک کنم احساسم رو...تا باور کنم که عشق


وجود داره..تا بپذیرم حکم و اجبار سرنوشت رو...تا هیچ وقت یادم نره که باید بگم:لعنت به


این روزگار...رسم غریبی دارد این زندگی..به صلابه ات میکشد این زندگی...


آره..سرنوشت ما جداییه(( ولی من میخوام تا جون دارم بجنگم..مگر ان زمان که نو


نخوای....))...به حکم روزگار..پس لعنت به این.....


عزیز دل،دیگه آینده من رو بهونه نکن...من که گذشتم پر از زخمه...بذار حالم پر از عشق


باشه..پر از آرامشه با تو بودن...من با آینده کاری ندارم..چرا که خودش میاد...من رو همه


مسائل فکر کردم و میدونم ..ولی اینطوری بهتره...


دیروز بهت گفتم آرزومه عاشقم بشی و با لبخندت مواجه شدم...خوشم اومد که به دروغ


نگفتی هستم...


این صدا قتت بیشتر آرومم کرد....


ولی خوب یه آرزو نه اجباره..نه اصرار...


فقط یه ارزو...


و شاید گاهی دوست داشتن از عشق بالاتر باشه...


و یه آرزو تا لحظه مرگ می تونه یه آرزو باشه...


پر از حسرتم..پر از شور...پر از عشق


من برای دل از تو بریدن تا دلت بخواهد بهانه دارم،ولی برای با تو بودن تنها یک بهانه


ساده:


دوستت دارم


و یک حرفت رو نمیتونم فراموش کنم...همه اش تو ذهنمه...ولی شاید نگم بهتر باشه...


ای کاش میشد احساس رو در قالب دست نوشته ها حس کرد و دید...


این هم رو حسرتها و ای کاش های دیگه..








کاش از اول نمی یومد


کاش اونو نمی شناختم


کاشکی تو قمار عشقش


اینجوری دل نمی باختم


کاش از اول می دونستم


هیچ عشقی موندنی نیست


قصه،بیرونش قشنگه


ولی از تو،خوندنی نیست



نمیدونم چرا بعد از این همه مدت لب به بیان این حرفا باز کردم!!؟؟

خوب یادمه بهار بود...اولین دیدار..

اون روزا اوج بی خیالی همراه با یه استرس پنهان بود واسه من

وقتی دیدمش تا تونستم ازش بد گفتم..طوری که هر لحظه امکان داشت بفهمه و ....

گذشت وگذشت

یه روزی به خودم اومدم که همه وجودش رو می پرستیدم

خرداد ماه بود...روزی که احساس کردم او هم...........

دیگه باور کردم که هست...میتونم کنارش باشم..

شروع شد ...تمام لحظه هام پر بود یا از وجودش با خیالش..

همه فکر و ذکرم شده بود او..

برای داشتنش ..برای بودن با او حتی برای  لحظه ای تمام دنیام رو میدادم..

میدونید عشق اولم بود...

درست زمانی که نباید..عاشق شدم..نمیدونم چطور ولی مثل برق و باد گذشت...

گذشت و گذشت

خرداد سال ۸۷

تو تموم این ۶ ماه روز و شبم پر بود از یادش..خاطراتمون..

ولی نمیدونم چی شد؟؟؟!!!

رفت و من رو گذاشت با دنیایی از خاطرات..

با دنیایی سرشار از غم....

اینکه چی کشیدم واسه باور نبودش بماند


و دشوارترین باور پذیرش باطل بودن چیزیست که به گمان حق تمام هستی خویش را به پای آن ریخته ایم 

آب آیینه عشق گذران است

تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است

باش فردا که دلت با دگران است

 

من تمنا کردم که تو با من باشی

تو به من گفتی

هرگز  هرگز

و مرا غصه این  هرگز کشت

 

تو این مدت تجربه ام از زندگی زیاد شد ولی ای کاش هیچ کدوم رو نداشتم...نمیدونم نمیخوام یا نمی تونم بگم..ولی در کل  یه دنیا شک و تردید..ذهنی آشفته و پریشون ..یه روح خسته و زخم خورده...کلی خاطره و غم..و چند تا عکس یادگار اون ۶ ماه در به دریه...

 

شاید به رسم عادت پروانگیمان میگویم:

برای داشتنش ..برای بودن با او حتی برای  لحظه ای تمام دنیام رو میدادم..

 

چه غریبانه میگریست آن شب بی تو تکه ابری که سکوت وجودم رو فهمید و
چه
غریبانه خندیدم آن روز که بی تو مرگم را فهمید!

 

اما نه من هنوز زندم چون تنها پناه شب گریه هام خدامه و معتقدم که:

 

خداوند در شب بیداری ها با من است و اشک هایم را با عشق خود پاک می کند

به سختی تلاش کردم تا به خود بگویم که تو رفته ای

 

میدونم اونکه میخوام اینها رو نمیخونه ولی میگم..شاید برای دل زخم خورده و پریشون خودم.!

 بهای بودن با تو،گذشتن از جوونی شد

دریغا فصل سبز من،پز از برگ خزونی شد

معتقدم آدمی فقط یک بار عاشق میشه...ولی ای کاش روزگار خلافش رو ثابت کنه...من باختم..

کی فکر میکرد منو به هم نشون بدن مردم شهر

قصه تو مضحکه اهل خیابونم کنه

کی فکر میکرد که عشق تو از اونهمه غرور من

یه کوه گریه بسازه،ابر بهارونم کنه

از یه نگاه شروع شد و به مرگ من تموم میشه

همیشه این عاشقه که،به پای عشق حروم میشه



خدا وکیلی شو بخوای  مزد من این نبوده نیست

نمره بی معرفتیت   تو درس نارو میشه بیست

خدا وکیلی شو بخوای  رسم رفاقت این نبود

تو بی مرامی قدّ تو  هیچکسی رو زمین نبود

 

 


تو اوج بیکسی غریبی آشنا که  سرشار از احساسه اومد..نجاتم داد از هر چه غریبی و بیکسی.

شاید خودش هم ندونه ولی تغییراتی در من بوجود آورد که...همیشه و تا ابد دعاش میکنم..

عاشقش نیستم...نمیخوام دروغ بگم...از دروغ فراریم..خسته شدم از دو رویی...ولی دوستش دارم بیش از اونچه که فکر کنه...و همین صداقتم باعثه رنجش خاطرشه.

 

دوستت میدارم،دوستم داشته باش

عمق احساس مرا تو بدانی ای کاش

دوستت میدارم،از خودم بیشترت

خویش می دانمت از،هر کسی خویش تَرَت

 

 بهترینم:

 

میدونم که حرف دلم رو میخونی...امیدوارم درکم کنی!

 یه اعتراف:

منِ ساده به خیالم که میشه از تو گذشت

دل من دنبال تو اومد و دیگه بر نگشت

 

 بهترینم:

 باورکن هر آنچه میخونی..

اگه عشق ما هوس بود

که یه بارش ما رو بس بود

ولی بعد، حسّ نیازت

واسه من مثله نفس بود

 

بهترینم، احساس کردم یه غمی داره آزارت میده...بهترینم:

 

ای همه آرامشم قلب  پریشانت نبینم . چون شب خاکستری سر در گریبانت نبینم .

قصه دلتنگیت را خوبه من بگذار و بگذر ، گریه ی  دریاچه ها را تا به دامانت نبینم .

کاشکی قسمت کنی غمهای خود را با دلم تا که سیل اشک را بر گونه هایت نبینم .

 

 

 

ای صاحب سکوتم مرا بنگر ،       
 
 
کسی تو را می خواند که نه رویی برایش مانده که بگوید و نه می تواند بگوید ،
 
 
تنها سکوتی را که برایش مانده تقدیم تو می کند و می گوید :
 
بیا که با شمارش ثانیه ها به انتظارت نشسته ام .

 

سکوت عشق

 

من سفر کردم
از خودم تا خدا
از دیگران تا خودم ، تا خدا
چشمانم حقایق زیادی رو دید
دستانم وقایع زیادی رو لمس کرد
روحم با دردهایی پخته شد و آروم گرفت...
قلبم شور و غمها رو حس کرد و دلش گرفت...

 





همه جوره امتحانت کردم...

چرا.........؟

چرا وقتی قبولت کردم؟؟؟؟؟؟؟


.....سخته خداحافظی...

ولی هنوز صدات تو گوشمه...


به چیت می نازی...؟

به ریش نیست که به ریشه است...

به چیت مینازی؟

به چیت مینازی؟

به چیت مینازی؟





 لحظه ها رو با تو بودن

                      در نگاه تو شکفتن

                        حس عشق و در تو دیدن

                                       مثل رویای تو خــواب

                              با تو رفتن با تو موندن

                  مث قصه تو رو خوندن

         تا همیشه تو رو خواستن 

  مث تشنگی یه آب ه

 اگه چشمات من و میخواست

                   تو نگاه تــو میمردم

                                 اگه دستـات ماله من بود

                                         جــون به دستـات میسپردم

                                   اگه اسـم مو میخوندی

                      دیگه از یاد نمی بردم

             اگه با مـن تــو میموندی

  همه دنـیــا رو میبردم

 



خیلی بی معرفتی....خداحافظ


برای اوووووو

سلامی دگر بار از کوی دل تنگی نثاربرادر خوبم اول اینکه هیچی نگذشته میدونی چرا چون یه چیزی به نام "امید" هست داداش  عزیزم اطراف خودت رو نگاه کن ببین دنیا هنوز قشنگیهاشو داره.نگاه کن روزها چه سبز شده اند هنوز ماهی ها سرود می خو نن و گنجشگان به حیاط ما سرک می کشند،برای جان گرفتن فرصت هست آره تو باید از دیروز و امروزت درس گرفته و فردا رو بسازی فردایی که بعده ها بتونی با سر بلندی از اون اسم ببری پس برای جون گرفتن فرصت باقی هست عجله کن 

 

 

خیلی از رفتنم دلگیر نشو.وقتی تونستی به جدایی های کوتاه عادت کنی حتما این یکی رو هم تحمل می کنی .بیشتر از این نمی شه توی برزخ  مطل شد، حتی اگه ایستگاه بعدی هم جهنم باشه .دیگه موندن توی خونه ای که هر گوشش پر از خاطرس برام عین عذابه تو این چند وقت تنها کاری که نکردم زندگی بود.می خوام برم.می فهمی می خوام برم تا تو برای .. ف...باقی بمونی.این خونه،خونه ما حتی توی خیال.میخوام همون مهتابی باقی بمونم که هر دو تامون میشناسیمو می پسندیم.نمیخوام با تحقیر و ترحم به ته مونده خودم نگاه کنم و بگم که چرا این جوری تموم شدی.من همین حالا از این جا میرم واز میون همه چیز این زندگی سه ماه خاطرات عاشقانه رو با خودم میبرم          

 

 

 دلم خیلی گرفته اما...    یه پیام به دوستان
فقط دوست داشته باشید. همه رو ،هیچ کس ارزش ناراحتی رو نداره...ببخشید "بگذرید  

 

 

این گیتی را به چه تشبیه کنم ، که آغازش با رنج و زحمت همراه است و انجامش با نیستی وفنا قرین. حلالش را حسابی و حرامش را عقابی است آنکه در آن ثروت اندوخت نقد دنیا به آخرت بفروخت و در لهیب بلا و فنا بسوخت و کسیکه نیازمندی پیشه کرد از حزن و اندوه نرهید هر کس در طلبش شتافت آنرا بباخت و آنکه از تسخیر و تحصیلش رخ بتافت آن را بیافت آنکس که بدیده بصیرت و عبرت در آن نگریست دنیا به او درس آگاهی و بینائی آموخت و حریصی که با دیده مشتاق به آن نظاره کرد چشم و دلش به نابینائی بسوخت.
           خطبه 80 نهج البلاغه                                                 

 

 

    

دلتنگتم مثل همیشه

دیگه خسته شدم... طاقتم سر اومده ... فقط دعا کنین هر چه زودتر از این دنیا برم که

دیگه نمیتونم تحل کنم ... *

این روزگا ر به ما که وفا نکرد ایشالا واسه شما خوب باشه ...!

دوس داشتم یه شعر اینجا بزارم .

فقط دعا کنین که هر چه زودتر برم.........!



درونم از غصه و ماتم

مثال روح بی خوا ب است

دلم غمگین

تنم سنگین

سرابی در چشم رنگین

خودم شرمگین

از این ننگی که در خواب است

*                    *                              *                 *



خنده های زوری مو باور نکنید.... من بدون گریه میمیرم

.................گریه هام وا قعیین ......................





فکر میکنم اینروزا روزایی باشه که دیگه باید چسبید به زندگی و از بی بند و باری رها شد ...پس پیش به سوی زندگی...

ایندفه نوبت منه

معجزه سوگند منه

کارم تموم شه میشکنه

بغض سکوت و همهمه

ولی از عشق نمیشه گذشت که ...تازه اینروزا خیلی بیشتر از قدیما عشقو تو وجودم احساس میکنم...شایدم به خاطر همین احساسس که خودم و نسبت به آینده مسئول میدونم...

قدیما اینجوری نبودما...

کلی عوض شدم....

بگذار بمیرم

ای خوبتر از گل

ای پاکتر از قطره ی شبنم

ای دل به تو محتاج

من جز تو نخواهم ز دو عالم

دل در تب سنگین خمار است

ای دوست بهار است

جز چشم تو هر چشم خمار است

کیفیت چشمان تو چون جام شراب است

ای چشم تو سر چشمه ی خورشید

یک دم نگاهم کن

صیاد منم ای آنکه به دام تو اسیرم

بگذار که از پای بیافتم

مستانه بمیرم

ای هستیم ز تو ارزنده چه دارم؟

که به پای تو بریزم؟

در کوی وفایت چشمانم

گر ندهد جان

گر سر ندهم بر سر پیمان

ای وای به من گر که به محشر

پرسند چه کردی در راه محبت؟

                                آخر چه بگویم ؟از فرط خجالت؟






اشکای روز تنهایی... امشب چراباید بیاد؟

گریم چرا داره میاد ؟... مگه کی برد منو زیاد؟





هی روزگار چی بگم بهت که یه روز خوبی یه روز بد ...یه روز شیرینی و یه روز تلخ...

یه روزپراز خنده و شورو حالی ,یه روز انقده دلگیری که جز گریه کاری نمیتونیم بکنیم...!!

ولی بازم شکر ,شکر ت ای خدا ...بازم راضی هستیم ..

نمی دونین چه حالی دارم ...انقد اینروزا بی حالم که اصلا حالو حوصله ی آپ کردن رو نداشتم ولی خوب امروز اومدم تا با حرف زدن یه خورده خودمو خالی کنم ...!!!

ولی حالا که اومدما نمی دونم چرا حرفم نمیاد...

اینم شانس ما..!!!

ولش کنین ...شعرو بخونین خودتون متوجه همه چی میشین...!!

کاش لحظه ی مرگم امشب بود .

کاش مرغ نفست با من بود

کاش با من بودی و می گفتی

که این قصه همه در فکرم بود

کاش با مهربانی و خوبی با من بود

کاش چشمانم میدید روزی را

که دستانت محرم دردم بود

سیل اشکی گرفت چشمم را

این ها همه قصه ی عشقم بود

بی تو حتی در اوج خنده هام

بر لب خشکیده ام ماتم بود

کاش با من بودی همه ی ذکرم بود

این ذکر همه در فکرم بود

این ای کاشها همه در فکرم بود

خاطر من همه شب ماتم بود

کاش لحظه ای با من می بودی

آن لحظه به خدا قسم لحظه ی شادم بود

آن شادی را ندیدم هرگز من

آن شادی همه در فکرم بود

تجربه ی بی مهری مرگ من است

این گفته کلام آخر بود

کاش میگفتی حرفی که رازت بود

که همه دردم در رازت بود

کاش میگفتی حرف دلت را

ولی این حرف دل صدای نازت بود

این نگفتن ارزش غم را نداشت

غم من نگفتن رازت بود

روزگاری غم و غصه ی من

صدای دلنواز سازت بود

کاش لحظه ی مرگم امشب بود

کاش لحظه ی مرگم امشب بود

گرفتین چی شده دیگه..؟؟؟


dalam

امشب میخوام مست وار بنویسم تو خرابات هدیه ای جز مستی نمیدن... قدیما

میگفتن مستی و راستی اما من میخوام دروغ هامو تو عالم مستی بگم ...یه وقت

فکر نکنی دارم راست میگم......

اره رفیق ،آدم وقتی خراب میشه فقط و فقط ازیه نفر مینویسه منهم الان تو خراباتم

پس حالا منهم از یه نفر مینویسم.......چرا میخندی به من نمیاد عاشقونه حرف

بزنم؟!!! کجا شو دیدی...صبر کن یه حرفایی بزنم که تو هیچ کتابی نخونده باشی.....

چی گفتی..نمیتونم....... یعنی نمیتونم..؟ آره خب شاید راست بگی من کجا

عشق کجا ولی بیخیال شو بذار یه شب هم ما تو خودمون باشیم...بذار فکر کنم

آدمم،بذار یه شب سی خودم برم...بی خیال ما شو حوصلهء نصیحت رو هم

ندارم...حد اقل یه امشبی رو سخت نگیر................ایول... دمت گرم... خیلی باحالی

کاشکه میشد حرفامو بشنوی!

ای کاشک میشد حرفامو بشنوی

ای کاشک میشد فریاد بزنم

ای کاشک میشد فریاد بزنم همه ی مردم بشنون دیگه از دست تو خستم ای کاشک میشد قلبمو میدید ببینید که چقدر جای خنجر رو دلم هست .

ای کاشک میشد خط به خط از نوشته های توی قلبمو بخونید ای کاشک میشد جلوی این اشکامو بگیرم ای کاشک میشد از دست من همه راهت میشدن .

ای خدا دیگه بریدم

ای کاشک میشد صدامو بشنوی ای کاشک میشد حرفامو گوش کنی ای کاشک میشد تو رو ببینم

دیگه نمی دونم چیرو بگم تا باور کنی خستم ...با توم

چرا باید هرچی غم باشه مال من باشه مگه این دل من چقدر جا داره؛تا کی ببینم زخمای دلمو باید تا کی بکشم زخمای دلمو به اینور اونور .

هر کی جای من بود تا حالا جا می زد خودشو راهت میکردو همه رو داغدار می کرد.

 آخ زخمای من شمردنی نیست. میگن برای  زشته که آدم حرفای دلشو به کسی بگه مگه من چه گناهی کرده که باید غصه هامو تو دلم نگهدارم

باشه منم نمیگم بذارید توی این دلم بمونه اونقدر بزرگش تا اندازه ای دنیا شه .

دیگه بسته منم می دونم از این به بد چی کار کنم

با من حرف بزن منم بندی تو خدا آره با توم هااااااااااااااااااااا