اشک پنجره

اشک پنجره

آسمون بغضشو وا کرد

یه نفس دوباره بارید

با دلش به من نگاه کرد

روی صورتم یه دنیا

دونه های مثل الماس

آسمون با دست بارون

گونه هامو شُست و خندید

هق هقم تموم نمیشد

آسمون با رعد و برقش

گفت : بگو هر چی دلت خواست

منم از شَرم بزرگیش

رو به پنجره نشستم

همۀ قصّمو گفتم

ساده و صبور و آروم

قصّۀ منم تموم شد

چشمامو به پنجره وا کردم

دیگه گریۀ منم بند اومد

حالا این پنجره بود

که به حال منِ زار

روی صورتش به شفافی عشق

صاف و صیقلی به رنگِ گل سرخ

پر شد از یه عالمه قطره آب

شیشۀ پنجره را بوسیدم

ناگهان خشکم زد

طعم قطره های روی صورت قشنگ اون

مثلِ طعمِ قطره اشکم بود

واقعا ،

پنجره گریه کرده بود

چه بخواهیم ؟؟؟؟

چه بخواهیم؟؟؟

دو چشمم را می بندم

نکند که عاشق رویت شوم

آنوقت

خدا نخواهد که ماه را ببینم

می ترسم

.......

ادامه نوشته

ماه عریان

ماه عریان

شب بود

ماه خفته در بستر آسمان

عریان

بی پروا

این گناه کیست

.......

ادامه نوشته

شکایت

شکایت

دلم گرفت و گرفتم قلم به دستم باز

نوشتم و نگذشتم از این غروبِ حزین

شکایت از غم و رنجِ زمانه ام کم بود

به آن اضافه شد این جمعه های پُرتکرار

فراریم من از این عالمِ سراسر مرگ

......

ادامه نوشته

عزیز و مقدس

عزیز و مقدّس

اندر این عُزلَت سَرای شب

میان جمعی از انسان

مثال نور در ظلمت

به حدّ عشق تنهایم

من از خود سخت میترسم

......

ادامه نوشته

هم قسم

هم قسم

من شبی تا به سحر

در گلستان خدا چرخیدم

تا گلی را بینم

که شود همسفرم در گلزار

من گلم را دیدم

......

ادامه نوشته

غم یار

غم یار

طلوع شمس سحر

زیر چکمه غم یار

شکسته میکند این دولت سحر خیزی

به شب نشسته ستاره

به گِل نشسته غروب

......

ادامه نوشته

دعایم بکنید

دعایم بکنید

کفتران خسته نشستید دعایم بکنید               هرکجا گل نشکستید دعایم بکنید

باد را زیر پرو بال گرفتید خوشید                   دست خورشید گرفتید دعایم بکنید

منه بدکاره و بد مست وگنه کارو فقیر                هر کجا مست الستید دعایم بکنید

جان پروانه دل سوخته از شمع سیاه          تا که بال و پر پروازنبستید دعایم بکنید

دوست دارم که خدا را به من زار دهید           بال در بال که هستید دعایم بکنید

زائران حرمه ستر و عفاف و ملکوت               رشته هجر گسستید دعایم بکنید

کور و کر کشته ام اما به خدا دل خسته ام        هرکجاخسته نشستید دعایم بکنید

کودک درون

کودک درون

در درونم کودکی است

خوب و آرام و صبور

اشک میریزد برای یک عروسک

نرم نرم

ناگهان بغضش شکست

در درونم زار زد

......

ادامه نوشته

رهائی

رهائی

من در سکوت تشنة باغی بدون برگ

شیرین تر از عسل

در انتهای اول خوابی  پر از صدا

اما بدون رنگ

در فکر نور سیاه و سپید شمع

......

ادامه نوشته

صدای فریاد زمین

صدای فریاد زمین

من چگونه بنشینم آرام

من چگونه بنشینم ساکِت

لحظه ای گَر به زمین گوش دَهی

لحظه ای گوش کُنی

اینچنین می شنوی :

......

ادامه نوشته

یادگاری

 یادگاری

یادگاری دارم

یادگاری دارم

یادگار من از او

یک لباس مشکی

یک دهن پر ناله

اشک در چشم دلم حلقه زده

......

ادامه نوشته

آرام میپرم

آرام میپرم

در انتهای صحنه تکرار زندگی

مَن در نهایت اِنکار زندگی

در اوجِ  بی کسی

در کُنجِ خستگی از داد و دود و درد

بی کَس تر از خدا

......

ادامه نوشته

مرگ

 مرگ

مرگ در قلب من است

مرگ در ذهن من است

مرگ همزاد و هم آواز من است

لحظه ای از بدنم دور نمیگردد او

پیش من ،جفت من است

......

ادامه نوشته

اشک

 اشک

هِق هِقم بند آمد

نفسم بالا رفت

صورتم گلگون شد

چشمم از اشک پُر است

دلم از غصه تهی شد

 به همین آسانی

......

ادامه نوشته

این همه حرف

 این همه حرف

دست در دست همه

زیر پای باران

هم قدم با خورشید

روی راهی از اَبر

در کنارِ گُلِ سرخ

......

ادامه نوشته

خوبها بدها

خوبها ، بدها

یاد آن روز بخیر

که سر درس خدا

در کلاس پر انسان زمین

مبصرش هم مهتاب

تخته اش جنگل سبز

...... 

ادامه نوشته

دل پر نور

 دل پُر نور

صبح دنیا سرد است

شب آن گرم و سیاه

صحبت از نور کنارِ رُخِ مَهتاب مکُن

دلِ او میشکند

دلش از نور پُر است

 

غم غروب شاد

غم غروبِ شاد

من در غمِ غروبِ شاد و دل انگیز عشق و ماه

همراه ظلمت و شب در وداع یار

تنها و خسته ام

من دل شکسته ام