اشک پنجره
اشک پنجره
آسمون بغضشو وا کرد
یه نفس دوباره بارید
با دلش به من نگاه کرد
روی صورتم یه دنیا
دونه های مثل الماس
آسمون با دست بارون
گونه هامو شُست و خندید
هق هقم تموم نمیشد
آسمون با رعد و برقش
گفت : بگو هر چی دلت خواست
منم از شَرم بزرگیش
رو به پنجره نشستم
همۀ قصّمو گفتم
ساده و صبور و آروم
قصّۀ منم تموم شد
چشمامو به پنجره وا کردم
دیگه گریۀ منم بند اومد
حالا این پنجره بود
که به حال منِ زار
روی صورتش به شفافی عشق
صاف و صیقلی به رنگِ گل سرخ
پر شد از یه عالمه قطره آب
شیشۀ پنجره را بوسیدم
ناگهان خشکم زد
طعم قطره های روی صورت قشنگ اون
مثلِ طعمِ قطره اشکم بود
واقعا ،
پنجره گریه کرده بود