روزگار ما چقدر زود تغییر می کند،قبل ترها تغییرات نسل به نسل بود اما الان ماه به ماه،شاید هم کمتر شده است.
ناخدای دل
جوهر این قلم تویی لاف سواد می زنم
من از نگاه مست تو شعر و غزل سروده ام
شاعر تویی و من فقط بر کاغذش نشانده ام
آری من از هوای تو جرات پرواز می کنم
ورنه من شکسته بال باید که راه ساز کنم
من راه را می کشم در سرزمین باورم
غایت تویی اخر تویی خورشید من تاج سرم
این چشمه خشکیده را بار دگر روان کن
حضرت عشق من بیا معجزه ای بپا کن
کشتی شعر است این دلم بی ناخدا کجا رود
عزم سفر کن ناخدا بگو که تا انجا رود
خشکیده باغ شعر من باران من حرفی بزن
شاه بیت این غزل تویی بر دفترم نقشی بزن
94/4/10
منظومه غزل
امیدوارم خوب خوب باشید.خوشحالم از اینکه هنوز هم به یاد من هستید.درگیری کاری و زندگی اونقدر زیاد شده که دلم رو مجبور شدم بزارمش داخل یک صندوق و درش رو قفل کنم خیلی وقتها هم یادم می ریه کلید رو کجا گذاشتم اما گاهی اونقدر بیتابی می کنه دلم که واسه خلاص شدن از دادو بیدادهاش مجبور میشم کلید رو پیدا کنم ووقتی در صندوق رو وا می کنم...این که گفتم شعر نبود واقعیت زندگیه.به امید دیدار
...و زمستان
چند دروغ رایج:
2_ همه ادما زیبایی خاص خودشون رو دارن
3_ پول که شخصیت نمیاره...
4_ علم بهتر از ثروته
5_ فکر کردی چی ، مملکت قانون داره
6_تن آدمی شریفست به جان آدمیت, نه همین لباس زیباست نشان آدمیت
7_ تلاش کنی به هرچی که بخوای میرسی
8_ پول چرک کف دسته
9_ پدر مادر بچه هاشون رو به یک اندازه دوست دارن
10_ خدا ادم ها رو برابر افریده
11_بچه دختر ، پسرش فرق نمیکنه
12_از هر دست بدی از همون دست هم می گیری...کدوم شماره دروغ نیست....؟
خانه های قدیمی را دوست دارم
چایی همیشه دم است
روی سماور
توی قوری
در خانه همیشه باز است
مهمانی ها دلیل و برهان نمی خواهد
غذاها ساده و خانگی است
بویش نیازی به هود ندارد
عطرش تا هفت خانه می رود
کسی نان خشکه ندارد
نان برکت سفره است
مهمان ناخوانده آب خورشت را زیاد می کند
دلخوری ها مشاوره نمی خواهد
دوستی ها حساب و کتاب ندارد
سلام ها اینقدر معنا ندارد
سلام گرگی وجود ندارد
افسردگی بیماری نایابی است ...
خانه های قدیمی را دوست دارم....
لغت نامه هاى دنیا را باید آتش زد !
جلوى واژه ى نبودن نوشته اند : عدم حضور شخصى یا چیزى ؛
همین !
چقدر نبودن تو را ساده فرض مى کنند ؟
من هرگز نخواستم که از عشق افسانه ای بیافرینم،باور کن!
من میخواستم که با دوست داشتن زندگی کنم-کودکانه و ساده و روستایی.
من از دوست داشتن فقط لحظه ها را می خواستم.
آن لحظه ای که تو را بنام می نامیدم.
از نادر ابراهیمی- روحش شاد