تصور کنید در بیابان خشک و بی پایانی در حال راه رفتن هستید خسته،گرسنه،تشنه،پس از 5 ساعت پیاده روی......ناگهان ساختمان مجلل و با شکوهی در جلوی شما ظاهر می شود.
1.ساختمانی که جلوی شما ظاهر شده است چیست؟
الف-یک قصر ب- یک موزه ج-یک هتل د-یک بنای مذهبی (مسجد-کلیسا-.......)
2.شما از چه طریقی وارد ساختمان می شوید؟
الف-پنجره ب- در ج- بالکن د- تونل زیر زمینی
وقتی وارد ساختمان شدید آن را بسیار مجلل و باشکوه می یابید......ناگهان صدای در زدن
می شنوید...در را باز می کنید و کسی را می بینید که واقعاً می خواستید با او باشید
3. آن شخص کیست؟
به گشتن ادامه می دهید...پلکانی را می بینید که به طبقه بالا می رود.
4.مارپیچی است یا مستقیم؟
از پلکان بالا می رویم تعداد پله ها را می شمارید.
5.چند پله بود؟(هر عددی از یک تا بی نهایت)
بعد وارد اتاقی می شوید..........
6.دلتان می خواهد این اتاق چقدر بزرگ باشد؟
الف-به اندازه یک آکواریوم
ب-به اندازه یک اتاق معمولی
ج-به اندازه یک جنگل
د-به اندازه اقیانوس آرام
7.دلتان می خواهد رنگ دیوار اتاق چه باشد؟
الف-قرمز ب-سیاه و سفید ج- ارغوانی د-زرد یا پرتقالی و-رنگ های رنگین کمان
یک میز جلوی شما ظاهر می شود...
8.آیا گرد- مربع- مثلث یا بدون شکل خاصی است؟
و ظرفی با 5 میوه روی آن قرار دارد: گیلاس- سیب- کیوی- طالبی-هندوانه
9.یک میوه را انتخاب کنید.......
میوه ای که انتخاب کرده اید شما را به یاد این شخص می اندازد...
10...نام او را بنویسید.
11.شما میوه را برمی دارید و.........
الف-بلافاصله آن را می خورید.
ب- قسمت کرم خورده را می برید و قسمت سالمش را می خورید.
ج-آن را می برید و داخلش را می بینید که کرم خورده است و....بعد به خوردنش ادامه می دهید
د-اگر کرم خورده باشد تمامش را دور می اندازید
از آن ساختمان خارج می شوید و 5 حیوان را می بینید.موش- آهو- اسب- دلفین- فیل
12.این حیوانت را به ترتیب اولویت که برایتان دارند رده بندی کنید..
*******
جواب:
1.نشان دهنده چیزی است که شما بیشتر از بقیه چیزها دنبال آن هستید.
قصر:ثروت موزه:حرفه و شغل هتل:خانه و عشق
مکان مذهبی:اعتقادات یا زمینه رشد روحی و روانی شماست
2.نشان دهنده نوع زندگی است که به دنبال آن هستید.
پنجره:زندگی سرشار از رویدادهای پیش بینی نشده و شگفت انگیز
در:زندگی آرام و امن
بالکن:زندگی مسالمت جویانه و عاشقانه
تونل زیر زمینی:زندگی خطرناک ولی معنی دار پر از تجربه های متفاوت
3.فردی که پشت در می بینید همان کسی است که شما در رویارویی با مشکلات زندگی می توانید کاملاً به او اعتماد کنید.
4.پلکان نشانه زندگی عشقی شماست پیچ در پیچ ولی زیبا - مستقیم معمولی ولی خسته کننده
5.تعدا پله ها:تعداد تلاشهایی که شما امیدوارید برای برقراری رابطه تان به عمل آورید.
6.اندازه اتاق:میزان ماجراجویی هر چه کوچک باشد یعنی شما آدم محافظه کاری هستید
7.رنگ اتاق شخصیت شماست:
قرمز:احساساتی و پر شور سیاه و سفید:منطقی ارغوانی:ماجراجو
زرد و پرتقالی:شادمان و سرحال رنگین کمان:شما در مورد این که واقعاً چه هستید شک دارید
8.شکل میز:زاویه دید شما را نسبت به چیزها یا موقعیت ها نشان می دهد.
مربع:ثابت و منصفانه
گرد:شما می خواهید چیزها را از دیدگاه و نقطه نظر بسیاری افراد دیگر ببینید
مثلث:شما می خواهید مبتکر و اصلی باشید
بی شکل:شما آدم بی اراده ای هستید و همیشه طفره می روید
9.میوه
ها نشانگر این هستند که شما به دنبال چه نوع دوستانی می گردید میوه های
بزرگتر نشانگر این هستند که نمود فیزیکی و ظاهری برای شما بیشتر اهمیت
دارد و میوه های کوچکتر به معنی این هستند که شخصیت افراد برای شما مهم
است.
10.این شخص نشانگر نوع دوستانی است که شما به دنبال او هستید.
11.چگونگی خوردن میوه نشانگر این است که شما چگونه با دیگران رفتار می کنید.
الف:یعنی شما کینه ای از دیگران به دل نمی گیرید
ب:یعنی شما فقط نکات مثبت دوستانتان را می پذیرید و از پذیرفتن نکات منفی آنها سرباز می زنید
ج:خوردن آن علیرغم کرم خوردگی یعنی نقاط قوت و ضعف دیگران را می پذیرید
د:دور انداختن یعنی شما آدم بی رحمی هستید.
12. 5 حیوان:
دلفین:شغل و حرفه فیل:خانواده
اسب:عشق موش:انتظار و احترام
آهو: دوستان شما و چیزهایی که به آن توجه دارید است.
به عکس زیر دقت کن. چی میبینی؟
وقتی
تصمیمت رو گرفتی برو پایین تا توضیحش رو بخونی
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
لابد 2 نفر رو در حال عشقبازی دیدی؟!
جالبه بدونی
که تحقیقات نشون داده که بچه ها به هیچ عنوان اون 2 نفر رو که تو دیدی پیدا نمی کنن
چون اونا هیچ تجربه مشابهی رو نداشتن.
بچه ها در عکس بالا 9 دلفین کوچیک و
بزرگ رو دیدن. پس اینجا بت ثابت شد که خیلی هم آدم بی گناهی نیستی.
اما اگر در 6
ثانیه نتونستی دلفین ها رو تشخیص بدی مخت بد جوری داغونه و احتیاج به کمک
داری.
یه دنیا حرف تو دلمه
یه دنیا بغض تو گلومه
نمی دونم چرا به این زودی خواستم آپ کنم اما ........
بازم نمیدونم چرا نمی تونم تو یه پست جدید بنویسم شاید ..
رواق چشم من آشیانه توست
کرم نما و فرود آ که خانه خانه توست.
((ز درد دوست نگویم حدیث جز با دوست
که آشنا سخن آشنا نگه دارد
یه سلام به همه دوستان که همراه همیشگی این کاشونه پر ازغم بودن...یه خواهش دارم..اگر خواستید بخونید،به حرمت عشق قسمتون میدم که اگر اهل دل هستید و حوصله دارید بخونید خط به خط ...واگر نه همین که اومدید ممنون...عشق حرمت داره..! ))
به رسم ادب سلام
چشات گفتن که بشکن!
من شکستم ..شک نکردم...
هزاربارمردم و می میرم و باز...ترک نکردم...شک نکردم.........
.
بهترینم به حرمت عشق ..... و به حکم فراموشی...می نویسم تا بدونیم.....
می نویسم از بهترین و موندگارترین روزی که با اشک و لبخند برای ابدیت ثبتش
کردیم...
.
بین این همه غریبه یه نفر مثل تو میشه...
آشنایی که تو قلبم می مونه واسه همیشه.
.
از کجا شروع کنم؟از 1 هفته انتظار برای این روز؟از نذر و نیاز واسه موندنم تا این روز؟
یا از همون روز بگم......!!؟؟
بزار یواش یواش به موندگارترین لحظات برسیم....
اوائل خرداد ماه بود...اوجِ..........مهم نیست..
... 3 خرداد بود که با یک دوست
صحبت کردم برای این روز...کمک خواستم..
از اون روز بود که لحظه به لحظه به موندگارترین روزم فکر می کردم....شبی هزار بار
اون روز رو با اشکهای روی گونه هام به تصویر کشیدم....شاید تنها اشکام بودن که حالم رو
درک می کردن و به رسم همدردی گونه هام رو نوازش می کردن...
.
دیشب به سیل اشک ره خواب می زدم
نقشی بیاد خطّ تو بر آب می زدم
هر چی میگذشت حالم بهتر که نمی شد هیچ.....تنها پناهم خدا
بود...ایندفعه با غرور...محکم...تا اونجا که توان داشتم در
رحمتش رو کوبیدم....آخه واسه عزیز دلم این کار و میکردم...در
رو زدم..اشک ریختم...نذر کردم....فقط و فقط برای اینکه همون
یه روز اتفاقی پیش نیاد...برای اینکه همون یه روز رو باشم...تا
باور کنم ندارمش...تا باور کنه هستی ام رو به نامش زدم...
شاید حرفام خیلی گنگ باشه...ولی حتی این روز هم بهانه ای بود
برای اینکه بگم،ندارمش....باید به عمق قضیه نگاه کنیم...از
سطحی نگری دست برداریم...هر چند که هر کس که سطحی نگر
باشه به نظرم برنده است..چون به لحظه خوشه...
.
گذشت و گذشت..
از هدیه خریدنم نمیگم که ......اینقدر حساسیت نشون دادم که....
روز موعود رسید....از صبح تا لحظه دیدار چی کشیدم،خدا می دونه و خودش...انتظار ..انتظار..انتظار....
.
وقتی دیدمش می خواستم لحظه ها رو نگه دارم..
..
ولی حیف که زمان میگذره و امون نمی ده.......
وقتی هدیه رو بهش دادم...الهی که فداش بشم.....یه برقی تو چشاش بود...وقتی هدیه رو
دید..وقتی تشکر میکرد.....این صحنه ها از جلو چشام کنار نمی رن...
وقتی دلیل این همه عجله رو بهش گفتم خیلی فشار آوردم که اشکام مهمون گونه هام
نشن.....یادته؟2 تا دلیل داشتم.......
به کسی باید هدیه داد که لایق این عشق هست....و کسی که
اطمینان داری پاش وای میسی... و در یک کلام کسی که هستی
خودت رو به نامش زدی....کسی که صادقانه دوستش داری..کسی
که بی هیچ چشم داشتی....فقط و فقط خودش رو می خوای و
بس.........کسی که زندگیش برات مهمه......کسی که برای بودنش
جلو همه چیز و همه کس وای میسی و با زمین و زمان می
جنگی...ولی فقط کافیه بدونی حرفی از زندگیش میونه...اون وقته
که عاشقانه کنار میکشی،برای آروم دلی که چشم نداری بی
قراریش رو ببینی..
.
آخ اگر بدونی چقدر سخته....حتی بیانش هم،آدم رو به دریای غم
میکشه....
می خوای بریم سر اصل مطلب؟؟؟؟؟؟؟؟لحظه هایی که وجودم رو آتیش زدن..لحظه هایی
که هر شب مرور میکردم...هزار بار به خودم گفتم خودت رو کنترل کن...بزار این روز کم
کم برای عزیزت روز خوبی باشه....ولی نشد...این دل بی قرار و آشفته یاری نکرد..
اگر بگم تمام اون لحظه ها جلو چشامه به خداوندی خدا سوگند که عینه حقیقته.....
به خدا اشکام دسته خودم نیست...
اشکام اشک حسرته......حسرت نداشتنت....آدم خیال پردازی نیستم....خوب می دونی...از
اولش هم کاخ آرزو واسه خودم نساخته بودم.....ولی اشکم همه از حسرت نداشتنته...از
اینکه کنارتم ولی ندارمت...از هراس جدایی ....از غم غربتم ...از غمه تو چشات بود که
هیچ وقت نمیگی چرا؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!از خوشحالی .....خوشحالی از اینکه تونستم
موندگارترین روز رو بسازم تا یه روزی یه جایی یه وقتی ثانیه به ثانیه اش رو به یاد بیارم و
بگم من که نتونستم تو جنگ روزگار پیروز بشم..ولی روزگار لعنتی موندگارترین روزم رو
ساختم هر چند که دیگه................
آخ اگر بدونی چقدر با این روزگار مشکل دارم.....از روزگار نفرت دارم...........
ای کاش لحنم رو میشنیدی وقتی از روزگار میگم..............
با این سکوت سخت هراس انگیز،بیداد میکنی...
همیشه درجواب حرفام سکوت میکنی...ولی سکوت اون روزت........
کسی با سکوتش،مرا تا بیابان بی انتهای جنون می برد...
ولی عزیز دل چطور بگم که...
مرا سنگ صبوری نیست...سنگ صبورم باش..
.ولی ای کاش اون لحظه که نیاز داشتم بهت از کنارم نمی رفتی و با زبون روحت
میگفتی.....
سرت و بذار رو شونه هام خوابت بگیره..
بذار تا آروم دل بی تابت بگیره...
بذار رو سینم سرتو ..چشمای خیس و ترتو ..
درکت میکنم....گله ای نیست...
گریه کردم......
گریه کردم........
اما دردمو نگفتم....
تکیه دادم به غرورم،تا دیگه از پا نیفتم
چه ترانه بی اثر بود
مثه مشت زدن به دیوار
اولین فصل شکستن
آخرین خدا نگهدار
من به قله می رسیدم اگه همترانه بودی
صد تا سدُ می شکستم اگه تو بهانه بودی
.
کاش می دانستی سکوتم برای چیست؟؟؟کاش می توانستی نگاه پر معنای مرا بخوانی!!!
و حرفی که خیلی دوست دارم بدونی....اون روز هم گفتم...من رو باور نداری عزیز
دلم....
منو عاشقونه بشناس منو از دوباره بشناس
منو با دلی که جز تو چاره ای نداره بشناس
منو پر کن از بهونه...
تازه کن مثل جوونه
رد کن از این همه بن بست..کوچه های عاشقونه
من به تو دل داده بودم....
قلب تو پناه من بود
تو ندونستی عزیزم
عشق تو گناهه من بود..
منو نشناختی هنوزم...من گل باغ تو بودم...
منو از شاخه شکستی ..
من که غمخوار تو بودم
ای طراوت بهاری
عطش همیشه جاری
واسه من عینه نیازه
هر چه داری و نداری
من به تو دل داده بودم...
من به تو دل داده بودم..
من..
تو..
دل..
به رسم ادب،و به رسم دوستی باید تشکر کنم از یک دوست...
دوستی که تو این مدت مخصوصا خرید هدیه خیلی کمکم کرد....هرچند که اشک به او هم
امون نداد...ببخش!
و یه تشکر مخصوص از عزیز دلم که برای شادیه این دل بی
قرار وقت گذاشت...
.
اون روز نتونستم تو چشات نگاه کنم...و بگم این اون هدیه ای نبود که برات خریده بودم...این
فقط مقدمه اش بود...گفته بودی تو دنیا هیچی برات با ارزش تر از معرفت نیست ولی تو هم
...
گفته بودی تا تهش میمونی...گفته بودی رفیق نیمه راه نیستی..ولی ...این رسم رفاقت نبود
الان اون هدیه قشنگی که ۲ روز برای خریدنش وقت گذاشتم ...از چند نفرهمیاری گرفته بودم
گذاشتم تو کمدم و هر بار بهش نگاه می کنم اشک تو چشمام حلقه میزنه...
میخواستم امتحانت کنم ...گفته بودی هیچی برات ارزش نداره جز خودم..ولی تو هم فقط ادعا میکردی...
پروردگارا
چشمانم را بستم و سرم را به سوی آسمانت بالا گرفته ام.
اشک بر گونه هایم جاری شد..
نمیدانم چرا هنگام درد دل کردن با تو اراده گریه کردن از من گرفته می شود..
شاید این همان حس غریبی است که مرا به سوی تو می کشاند..
وَ
توی این شبهای برفی ،تمام شبهای من بارونی بودن!!
آخه :
جوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی را
نجستم زندگانی را و گم کردم جوانی را
وَ
اشک من رنگ شفق یافت ز بی مهری یار
طالع بی شفقت بین که در این کار چه کرد
عزیز دل:
ای کاش باور می کردی این همه عشق را...
باور می کردی که تمام وجودم را به نامت سند زده ام ...
آره دیگه...شب و روزم پر از حضور خاطرات با تو بودنه...
شاید به رسم عادت پروانگی...
شاید به حرمت عشق...
شاید..
شاید...
شاید...
نمیدانم...
شاید به حکم صبر و آیین چشم انتظاری است که این همه...... را از سوی تو تحمل میکنم..
این روزها از خدا هم خجالت میکشم..
همیشه تنها امیدم بوده و هست...ولی نمیدونم چرا دستام جون ندارن در عشق و رحمتش رو بکوبن..
نمیدونم...
عزیز دل چه خطایی از من دیدی که اینگونه مجازاتم می کنی؟؟؟؟؟؟؟
چرا حرفی نمیزنی؟
همین حرف نزدنت منو به آتشی میکشه که هر ثانیه شعله اش سوزان تر میشه و خیال
خاموشی هم نداره....
.
بگذاشتی ام...
غم تو نگذاشت مرا
حقا که غمت از تو وفادار تر است
.
شاید من در خرج عشق زیاده روی کردم...
آخه می دونی این روزها عشق هم حساب و کتاب داره..زیادی خرج کنی ، از دور
زندگی امروزی اخراج میشی!!!
امروز حتی انسانها نمی خوان زیادی مورد عشق واقع بشن!!!
آره...تو از این همه عشق من متنفر شدی!!!!!!!!!!
و من دیگر سکوتی می کنم بالاترازهرچه فریاد
ولی باور کن دلتنگی مرگ تدریجی است.........
من چه عاشقانه تو را خواستم
چه صادقانه با تو ماندم
و چه شاعرانه
برایت اشک ریختم
و تو پایت را
روی قطره های اشک من
گذاشتی
و بیچاره اشک
که در شیار پای تو له شد
و من باز هم تو را خواستم
دیگر غرور برای من
بی معنی است عزیز دل: آن کس که پر نقش زد این دایره مینایی کس ندانست که در گردش پرگار چه کرد نمیدونم اسمش رو چی بذارم!!!!؟؟؟؟؟ شاید از خود گذشتگی..؟! نه خسته شدم...نه کم آوردم... ولی تا کی دویدن و نرسیدن..؟؟؟هر چه بیشتر تلاش میکنم،کمتر پیدات می کنم! میدونی
تو ما رو محدود کردی به دیدار...پس کی...کجا حرف دلم رو بزنم...؟؟؟گاهی
آنقدر دلتگ میشم که فقط می خوام حرف بزنم...دست خودم نیست...ولی تو عذاب
می کشی...میدونم.. پس بهتره که تنهات بذارم،تا عذاب نکشی!! اینجوری من یه ورود ممنوع جلو خودم میبینم و دیگه.... عذاب من هم که...دیگه عادت شده برام! به امید روزی که عاشق بشی و درک کنی عاشقی را...
شاید آن روز بفهمی چه دردی داره با پاهای زخمی و خسته دویدن و هرگز نرسیدن...
.
عزیز دل:
شکایت نمی کنم ..
اما آیا واقعا نشد که در گذر همین همیشه بی شکیب
دمی دلواپس تنهایی دستهای من شوی؟
نه به اندازه تکرار دیدار و هم صدایی نفسهامان
نه..
به اندازه زنگی...
واقعا نشد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!
۲۹ مرداد تولدمه
خیلی سخته روز تولدت رو هر آنکس که فکرش رو هم نمی کنی بهت تبریک بگه به جز عزیز دلت!!!
نه اینکه حسرت و کمبودی باشه...نه...
ولی گاهی بعضی مسائل واسه آدمی اهمیت داره...
اینکه به یادم بوده ..و...و....
گفتن حرف آخر سخته..فقط میگم:
سخت است هنگام وداع
آنگاه که درمی یابی
چشمانی که در حال عبور است
نیمی از وجود تو را نیز با خود خواهند برد...
عزیز دل :
از لای پرده هر چه می بینم باریک تر از آن است که تو باشی..
و
دوریت را با هر تقویمی تخمین میزنم باران های موسمی آغاز می شوند.پناه می
دهم از
دست باد،ابرهای فراری را..به اتاقی که کفاف دلتنگی ام را نمی دهد و
دستمال خیسم را به
جا نمی آورد!
اگر این شبها کسی به سراغت آمد و کلامش اهریمنی بود پیش من بیا..
چشم های من آنقدر سیاه هستند که سالها مخفیانه در آنها زندگی کنی...
حقیقتش
دلم نیومد حرفام رو ننویسم..به حکم انسان بودن..به رسم منصف بودن...به
حرمت
عشق...به پاکی دل...باید بنویسم...چرا که وقتی از عزیزم گله
میکنم،باید تشکر هم بکنم.
باز
هم مثل همیشه،نمیدونم از کجا شروع کنم!گاهی آنقدر پریشون و اشفته هست این
دل و
این ذهن که ترجیح می دم سکوت کنم...چون معتقدم سکوت سرشار از ناگفته
هاست و
سکوت من پر از فریاد...فقط کافیه اهل دل باشی تا این فریاد ها رو
بشنوی!
عزیز دل: شنبه 22 خرداد بود که تو بغل دوستم تصمیمم رو گرفتم..هرچند که من اصرار داشتم و او
مخالفت میکرد...
نمی دونم، میخواستم بسپرمت به خدا..می خواستم رها کنمت تو دنیات...هرچند که به دنیات
اطمینان ندارم ...
ولی..ولی اون شب عوض شده بودی،حرف میزدی...
اصرار دیدار نداشتی و من...
تمام آن لحظه اشکام گونه هام رو خیس کرده بودن...خیسه خیس!
همیشه
در انتظار این حرف از زبان خودت بودم تا با دل و جون بیام...ولی 2 ماهی
میشه
که نگفته بودی..و همین باعث شده بود فکر کنم دیدنم برات شده یه
اجبار...
وقتی خداحافظی کردیم...
آره اون لحظه بود که تنها ذکرم لعنت به خودم بود...
3
تا سیلی که به خودم زدم ،تازه فهمیدم چی شد...با سیلی ها اشکام رو نوازش
کردم...بیچاره اشکام...چه غریب به گونه هام پناه آوردن و من چه بی رحمانه
......
دیگه باور کردم که با تو بودن برام عادت نیست...و حقیقتا می خوامت..
بعد از چند دقیقه که تماس گرفتتی...اینقدر تعجب کردم که نا خود آگاه برداشتم...آخه نمی
خواستم صدام رو بشنوی و ناراحت بشی....
صدای آرومت نوازشگر دل بی قرارم بود....
شاید همون شب بود که احساس کردم این یه علاقه 2 طرفه است
ولی
راستش نمی خواستم 1 شنبه شه...آخه دل از تو بریدن ،حتی دورا دور هم برام
سخت
بود.چه برسه به...با این حال و روز جسمی هم که دارم...
ولی رسید ...آن روز که باید...رسید
تمام فکرم جدایی بود.....هراس دیدنت...هراس جدایی داغونم کرده بود..ولی کاریش نمیشد
کرد!
تا اینکه دیدمت..
اون لحظه می خواستم با تمام وجودم عشقمو فریاد بزنم و تو آغوشت اشک بریزم
ولی نشد
نمیدونم...اینها
رو مینویسم برای دل خودم..شاید یه روزی دوباره بخونمشون تا هیچ وقت
خودم
رو فراموش نکنم...و بدونم کی بودم...تا درک کنم احساسم رو...تا باور کنم
که عشق
وجود داره..تا بپذیرم حکم و اجبار سرنوشت رو...تا هیچ وقت یادم نره
که باید بگم:لعنت به
این روزگار...رسم غریبی دارد این زندگی..به صلابه ات
میکشد این زندگی...
آره..سرنوشت ما جداییه(( ولی من میخوام تا جون دارم بجنگم..مگر ان زمان که نو
نخوای....))...به حکم روزگار..پس لعنت به این.....
عزیز
دل،دیگه آینده من رو بهونه نکن...من که گذشتم پر از زخمه...بذار حالم پر
از عشق
باشه..پر از آرامشه با تو بودن...من با آینده کاری ندارم..چرا که
خودش میاد...من رو همه
مسائل فکر کردم و میدونم ..ولی اینطوری بهتره...
دیروز بهت گفتم آرزومه عاشقم بشی و با لبخندت مواجه شدم...خوشم اومد که به دروغ
نگفتی هستم...
این صدا قتت بیشتر آرومم کرد....
ولی خوب یه آرزو نه اجباره..نه اصرار...
فقط یه ارزو...
و شاید گاهی دوست داشتن از عشق بالاتر باشه...
و یه آرزو تا لحظه مرگ می تونه یه آرزو باشه...
پر از حسرتم..پر از شور...پر از عشق
من برای دل از تو بریدن تا دلت بخواهد بهانه دارم،ولی برای با تو بودن تنها یک بهانه
ساده:
دوستت دارم
و یک حرفت رو نمیتونم فراموش کنم...همه اش تو ذهنمه...ولی شاید نگم بهتر باشه...
ای کاش میشد احساس رو در قالب دست نوشته ها حس کرد و دید...
این هم رو حسرتها و ای کاش های دیگه..
کاش از اول نمی یومد
کاش اونو نمی شناختم
کاشکی تو قمار عشقش
اینجوری دل نمی باختم
کاش از اول می دونستم
هیچ عشقی موندنی نیست
قصه،بیرونش قشنگه
ولی از تو،خوندنی نیست
نمیدونم چرا بعد از این همه مدت لب به بیان این حرفا باز کردم!!؟؟
خوب یادمه بهار بود...اولین دیدار..
اون روزا اوج بی خیالی همراه با یه استرس پنهان بود واسه من
وقتی دیدمش تا تونستم ازش بد گفتم..طوری که هر لحظه امکان داشت بفهمه و ....
گذشت وگذشت
یه روزی به خودم اومدم که همه وجودش رو می پرستیدم
خرداد ماه بود...روزی که احساس کردم او هم...........
دیگه باور کردم که هست...میتونم کنارش باشم..
شروع شد ...تمام لحظه هام پر بود یا از وجودش با خیالش..
همه فکر و ذکرم شده بود او..
برای داشتنش ..برای بودن با او حتی برای لحظه ای تمام دنیام رو میدادم..میدونید عشق اولم بود...
درست زمانی که نباید..عاشق شدم..نمیدونم چطور ولی مثل برق و باد گذشت...
گذشت و گذشت
خرداد سال ۸۷
تو تموم این ۶ ماه روز و شبم پر بود از یادش..خاطراتمون..
ولی نمیدونم چی شد؟؟؟!!!
رفت و من رو گذاشت با دنیایی از خاطرات..
با دنیایی سرشار از غم....
اینکه چی کشیدم واسه باور نبودش بماند
و دشوارترین باور پذیرش باطل بودن چیزیست که به گمان حق تمام هستی خویش را به پای آن ریخته ایم
آب آیینه عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا که دلت با دگران است
من تمنا کردم که تو با من باشی
تو به من گفتی
هرگز هرگز
و مرا غصه این هرگز کشت
تو این مدت تجربه ام از زندگی زیاد شد ولی ای کاش هیچ کدوم رو نداشتم...نمیدونم نمیخوام یا نمی تونم بگم..ولی در کل یه دنیا شک و تردید..ذهنی آشفته و پریشون ..یه روح خسته و زخم خورده...کلی خاطره و غم..و چند تا عکس یادگار اون ۶ ماه در به دریه...
شاید به رسم عادت پروانگیمان میگویم:
برای داشتنش ..برای بودن با او حتی برای لحظه ای تمام دنیام رو میدادم..چه غریبانه میگریست آن شب بی تو تکه ابری که سکوت وجودم رو فهمید و
چه غریبانه خندیدم آن روز که بی تو مرگم را فهمید!
اما نه من هنوز زندم چون تنها پناه شب گریه هام خدامه و معتقدم که:
خداوند در شب بیداری ها با من است و اشک هایم را با عشق خود پاک می کند
به سختی تلاش کردم تا به خود بگویم که تو رفته ای
میدونم اونکه میخوام اینها رو نمیخونه ولی میگم..شاید برای دل زخم خورده و پریشون خودم.!
بهای بودن با تو،گذشتن از جوونی شد
دریغا فصل سبز من،پز از برگ خزونی شد
معتقدم آدمی فقط یک بار عاشق میشه...ولی ای کاش روزگار خلافش رو ثابت کنه...من باختم..
کی فکر میکرد منو به هم نشون بدن مردم شهر
قصه تو مضحکه اهل خیابونم کنه
کی فکر میکرد که عشق تو از اونهمه غرور من
یه کوه گریه بسازه،ابر بهارونم کنه
از یه نگاه شروع شد و به مرگ من تموم میشه
همیشه این عاشقه که،به پای عشق حروم میشه
خدا وکیلی شو بخوای مزد من این نبوده نیست
نمره بی معرفتیت تو درس نارو میشه بیست
خدا وکیلی شو بخوای رسم رفاقت این نبود
تو بی مرامی قدّ تو هیچکسی رو زمین نبود
تو اوج بیکسی غریبی آشنا که سرشار از احساسه اومد..نجاتم داد از هر چه غریبی و بیکسی.
شاید خودش هم ندونه ولی تغییراتی در من بوجود آورد که...همیشه و تا ابد دعاش میکنم..
عاشقش نیستم...نمیخوام دروغ بگم...از دروغ فراریم..خسته شدم از دو رویی...ولی دوستش دارم بیش از اونچه که فکر کنه...و همین صداقتم باعثه رنجش خاطرشه.
دوستت میدارم،دوستم داشته باش
عمق احساس مرا تو بدانی ای کاش
دوستت میدارم،از خودم بیشترت
خویش می دانمت از،هر کسی خویش تَرَت
بهترینم:
میدونم که حرف دلم رو میخونی...امیدوارم درکم کنی!
یه اعتراف:
منِ ساده به خیالم که میشه از تو گذشت
دل من دنبال تو اومد و دیگه بر نگشت
بهترینم:
باورکن هر آنچه میخونی..
اگه عشق ما هوس بود
که یه بارش ما رو بس بود
ولی بعد، حسّ نیازت
واسه من مثله نفس بود
بهترینم، احساس کردم یه غمی داره آزارت میده...بهترینم:
ای همه آرامشم قلب پریشانت نبینم . چون شب خاکستری سر در گریبانت نبینم .
قصه دلتنگیت را خوبه من بگذار و بگذر ، گریه ی دریاچه ها را تا به دامانت نبینم .
کاشکی قسمت کنی غمهای خود را با دلم تا که سیل اشک را بر گونه هایت نبینم .
ای صاحب سکوتم مرا بنگر ،
کسی تو را می خواند که نه رویی برایش مانده که بگوید و نه می تواند بگوید ،
تنها سکوتی را که برایش مانده تقدیم تو می کند و می گوید :
بیا که با شمارش ثانیه ها به انتظارت نشسته ام .
من سفر کردم
از خودم تا خدا
از دیگران تا خودم ، تا خدا
چشمانم حقایق زیادی رو دید
دستانم وقایع زیادی رو لمس کرد
روحم با دردهایی پخته شد و آروم گرفت...
قلبم شور و غمها رو حس کرد و دلش گرفت...
همه جوره امتحانت کردم...
چرا.........؟
چرا وقتی قبولت کردم؟؟؟؟؟؟؟
.....سخته خداحافظی...
ولی هنوز صدات تو گوشمه...
به چیت می نازی...؟
به ریش نیست که به ریشه است...
به چیت مینازی؟
به چیت مینازی؟
به چیت مینازی؟
لحظه ها رو با تو بودن
در نگاه تو شکفتن
حس عشق و در تو دیدن
مثل رویای تو خــواب
با تو رفتن با تو موندن
مث قصه تو رو خوندن
تا همیشه تو رو خواستن
مث تشنگی یه آب ه
اگه چشمات من و میخواست
تو نگاه تــو میمردم
اگه دستـات ماله من بود
جــون به دستـات میسپردم
اگه اسـم مو میخوندی
دیگه از یاد نمی بردم
اگه با مـن تــو میموندی
همه دنـیــا رو میبردم
خیلی بی معرفتی....خداحافظ
سلام به دوستای ناز و گلم مطلب امروز ما چند تا سوال هست که همیشه تو ذهن دخترا وجود داره شما دخترای گل میتونید جواب سوالها رو از بین ۴ گزینه گفته شده انتخاب کنید البته شما پسرا هم میتونید جواب بدید 1. هدف خداوند از آفرینش مردها چی بود؟ 1. هدف خاصی نبود 2. گل اضافی بود 3.نسخه آزمایشی بود 4.اصلا کار خدا نبود 2. چرا خدا مردها را از روی زمین برنمی دارد؟ 1.از نظر خدا مردها وجود خارجی ندارند 2.مگه ما روی زمین مرد هم داریم 3.وجود اینگونه از درندگان برای موازنه جمعیت روی زمین ضروری به نظر میرسد 4. حالا چه عجله ایه؟ 3. اگه خدا مردها را نمی آفرید چی می آفرید؟ 1.چیز خاصی نمی آفرید 2.پیراشکی 3.خروس جنگی 4.فضای خالی 4. اگر جمعیت مردها منقرض شود چه می شود؟ 1.مگه قراره اتفاقی بیافته 2.خارشتر کویر لوت که آفت نداره 3.اکوسیستم به شرایط بدون انگل برمی گردد 4. یه هیولا کمتر دنیا قشنگتر 5. چه وقت مردها عاشق می شوند؟ 1.چه وقت مردها عاشق نمی شوند! 2.هر وقت مامانشون بگه 3.چون یکدفعه می شوند خودشان هم نمی دانند که کی می شوند 4.یک روز از همین روزا ! 6.مردها چه وقت عشق قبلی خود را فراموش می کنند؟ 1.در همون وقتی که عشق جدید خود را کشف می کنند 2.جدید و قدیم نداره فقط بازیگر نقش زن عوض میشه .(قانون 4 نیوتن) 3.اصلا عشقشون یادشون می یاد ؟؟ 4.رابطه مستقیم با عشق جدید داره . 7.مردها در مقوله ایجاد یک رابطه عشقی جدید در حکم چه چیزی هستند؟ 1.فنر با ثابت بالا 2.پارچه استرج 3.یک نوع ماده الاستیک با ساختار ناشناخته 4.کش تیرو کمان 8.مردها معمولا هر چند مدت یکبار عاشق می شوند؟ 1.هر شب 2.هر وقت که خدا بخواد 3.هر وقت مامانشون بگه 4.سیکل زمانی خاصی ندارند 9.مردها وقتی تصمیم به ازدواج می گیرند چه کار می کنن؟ 1..اون موقع نمی تونن کار خاصی بکنن! 2.تمام تلاششون رو می کنن که بتونن 1 کاری بکنن! 3.به مامانشون می گن که 1 کاری بکنه چون دیگه وقتشه که اونا رسما خیلی کارا بکنن! 4.می رن کلاس آشپزی !! 10.وقتی مردها تصمیم می گیرن ازدواج کنن چی می گن؟ 1.چیزی نمی گن چون لال میشن 2.وقت نمی کنن چیزی بگن 3.اولش چیزی برا گفتن ندارن ولی بعد که خرشون از پل گذشت نطقشون باز میشه 4.در این برهه از تاریخ طبیعی هیچ کس نمی فهمه که اونا چی می گن 11.مردها چطور زن زندگی شون رو می گیرن؟ 1.با دست 2.با تور 3.با چنگول 4.با زبون 12.معیار مردها برای انتخاب همسر چیه؟ 1.هر که پیش آمد خوش آمد 2.به روش جستجوی ترتیبی در لیست سیاه 3.ده بیست سی چهل 4. به قول مادر بزرگ پسر بچه نفهم دختر مثل پارچه می مونه هر روز 1 مدل بهترش میاد وایمیستن بهترش بیاد
دلم را آهنی کردم مبادا عاشقت گردد
ندانستم تو ای ظالم دلی آهن ربا داری
دلا دیشب چه می کردی تو در کوی حبیب من؟
الهی خون شوی ای دل تو هم گشتی رقیب من!
اندکی عاشقانه تر زیر این باران بمان
ابر را بوسید ام تا بوسه بارانت کند
نگاهی کردی و از خود نگرانم کردی
نگران ، پیش نگاه دگرانم کردی
من نظر باز نبودم ، تو به یک چشم زدن
در چراگاه نظر ، چشم چرانم کردی
یک روز رسد غمی به اندازه ی کوه
یک روز رسد نشاط اندازه ی دشت
افسانه ی زندگی چنین است عزیز
در سایه ی کوه باید از دشت گذشت!
عشق تو همچون افقی بی انتهاست
قلب من خالی ز هر رنگ و ریاست
زندگی با آرزو ها روبروست
با تو بودن از برایم آرزوست
ای عشق مدد کن که به سامان برسیم
چون مزرعه ی تشنه به باران برسیم
یا من برسم به یار و یا یار به من
یا هردو بمیریم و به پایان برسیم
سال ها پرسیدم از خود کیستم؟
آتشم؟ شورم؟ شرارم؟ چیستم؟
دیدمش امروز و دانستم کنون
او به جز من ، من به جز او نیستم
شب های دراز بی عبادت، چه کنم
طبعم به گناه کرده عادت چه کنم
گویند کریم است و گنه می بخشد
گیرم که ببخشد زخجالت چه کنم
نمی دانم که دانستى دلیل گریه هایم را
نمی دانم که حس کردى حضورت درسکوتم را
و می دانم که میدانى ز عاشق بودنت مستم
وجود ساده ات بوده که من اینگونه دل بستم
نمی خواهم بجز من دوست دار دیگری باشی
نمی خواهم برای لحظه ای حتی به فکر دیگری باشی
نمی خواهم صفای خنده ات را دیگری بیند
نمی خواهم کسی نامش به لبهای تو بنشیندنمی خواهم به غیرازمن بگیرد دست تودستی
نمی خواهم کسی یارت شود در راه این هست
تو که آهسته می خوانی قنوت گریه هایت را
میان ربنای سبز دستانت دعایم کن
هر کجا محرم شدی چشم خیانت بازدار
چه بسا محرم که با یک نقطه مجرم می شود
دل به دلداران سپردن کارهر دلدار نیست
من به تو جان می سپارم دل که قابل دار نیست!
در مکتب ما رسم فراموشی نیست
در مسلک ما عشق هم آغوشی نیست
مهر تو اگر به هستی ما افتاد
هرگز به سرم خیال خاموشی نیست
جز من اگرت عاشق و شیداست بگو
ور میل دلت به جانب ماست بگو ور هیچ مرا در دل تو جاست بگو گر هست بگو،نیست بگو،راست بگو...!
منم آن شعله آتش که از هر شمع برخیزم
تمام هستی خود را فقط به پای تو ریزم
درون قلب من فرمانروایی کن
که از موی تو برخیزد همه عطر دل انگیزم...
من عاشق آن دیده چشمان سیاهم بیهوده چه گویم که پریشان نگاهم گر مستی چشمان سیاه تو گناه است من طالب آن مستی و خواهان گناهم...
مگذار گذاشت در دلت گم بشود مجذوب طلسم سیب و گندم بشود مگذار که زندگی به این شیرینیقربانی یک سوء تفاهم بشود
مجنون گر ز آتش لیلی سرخ است یا لاله اگر به هر دلیلی سرخ است شرح دل ما حیف است که پنهان باشد این صورت ما به ضرب سیلی سرخ است
به حق ساقی کوثر وجودت بی بلا باشد
سر دستت علی گیرد نگهدارت خدا باشد
گفتی که دگر در تو چنان حوصله ای نیست
گفتم که مرا دوست نداری گلهای نیست
رفتی و خدا پشت و پناهت به سلامت
بگذار بسوزد دل من مسئلهای نیست
روزگاریست که همه عرض بدن می خواهند
همه از دوست فقط چشم و دهن می خواهند
دیو هستند ولی مثل پری می پوشند
گرگهایی که لباس پدری می پوشند
خوب طبیعیست که یک روز به پایان برسد
عشقهایی که سر پیچ خیابان برسد
عاشق آن نیست که عشق تکه کلامش باشد
عاشق آن است که وفاداری مرامش باشد
********
تو به سر دفتر خوبان جهان فهرستی...
مهمترین حرفامو من
می خوام که با تو بزنم
سر بزارم رو شونه هات
مثل خودت حرف بزنم
تو و کوچه های زندگی
هر چی دارم به سادگی
برات بگم یا که نگم؟
اینو خودت برام بگو.......
گفتی میای به دیدنم
گفتی میمونی تو پیشم
این حرفای قشنگتو
باور کنم یا نکنم؟
اینو خودت برام بگو...........
بزار برات ساده بگم
ساده بگم دیوونتم
از عشق تو تو کوچه ها
داد بزنم یا نزنم؟
اینو خودت برام بگو.........
اگر برام مجنون باشی
اونوقت برات لیلی میشم
به هر بیابون واسه تو
سر بزنم یا نزنم ؟
اینو خودت برام بگو.......
تابلوی زندگیم
قشنگ شده با بودنت
اکنون که امیدم شدی
آرزوهای فردا رو
با آبی های عشق تو
رنگش کنم یا نکنم؟
اینو خودت برام بگو........
اون موهای خرمایی تو
که میریزی رو شونه هات
نمی دونم چی کار کنم
شونه کنم یا نکنم؟
اینو خودت برام بگو.......
حالا که با شور صدات
با وعده ها و خنده هات
قاتل غصه هام شدی
به خاطر این خوشحالی
ساز بزنم یا نزنم؟
اینو خودت برام بگو........
دو چشمون قشنگتو
که این طوری خمار شدن
با تموم اون مژه ها
قاب بگیرم یا نگیرم ؟
اینو خودت برام بگو..........
گذشته های تلخمو
بخاطرت ریختم بدور
حالا فقط تورو دارم
به بودت تو زندگیم
عادت کنم یا نکنم؟
اینو خودت برام بگو........
از شبهای ساکت و شوم
خاطرات بدی دارم
حالا که تو کنارمی
این شبهای کشنده رو
سحر کنم یا نکنم؟
اینو خودت برام بگو........
گفتی که پایان نداره
حضور تو تو زندگیم
پس اینهمه درد و غم
داد بزنم یا نزنم؟
اینو خودت برام بگو.......
با روزای غریبی و
زانو بغل گرفتن و
با هق هق های بیصدایم
دستو واسه خدافظی
تکون بدم یا که ندم؟
اینو خودت برام بگو........
اینطور که شاعرت شدم
شبگرد عاشقت شدم
بخاطر سرودنت
توی کوچه ها زیر بارون
چتر بگیرم یا نگیرم ؟
اینو خودت برام بگو........
حالا که همراهم شدی
واسه وفاداریم تو و عشق
از همین جا تا کهکشون
پل بزنم یا نزنم؟
اینو خودت برام بگو........
این شعری که سرودمش
تمام حرف دلم بودش
با تموم قافیه هاش
تقدیمت کنم یا نکنم؟
اینو خودت برام بگو.........