سوگند عشق

به نام آنکه اگر حکم کند همه ی ما محکومیم

سوگند عشق

به نام آنکه اگر حکم کند همه ی ما محکومیم

یکنواختی ، محصول دنیای مدرن

یکنواختی ، محصول دنیای مدرن


یکنواختی ، محصول دنیای مدرن

شرایط ویژه فروش که از انبوه سازی نشات می گرفت به همه این امکان را میداد که تلویزیون رنگی و یخچال چندین و چند فوت و مبل بهمان داشته باشند تفاوت آدمها در پرداخت نقد و اقساط مشخص می شد.
در مرده گان خویش
نظر می بندیم
با طرح خنده ای،
و نوبت خود را انتظار می کشیم
بی هیچ
لبخندی!
اجازه بدهید در اینجا از واژه روزمرگی(هر روز مرگی – مرگ هر روزه)به جای روز مره گی استفاده کنم . تولد ، رشد ، مدرسه ، دانشگاه ، کار ، ازدواج ، بازنشستگی ، مرگ . این تعریف معمولا مشترکی از زندگی همه ماست با کمی بیشتر و کمتر.حالا تصور کنید این برنامه تبدیل به برنامه روزانه ما شده هر روز راس ساعت خاصی بیداری (تولد) ، کار(دانشگاه- مدرسه) ، بازگشت از کار(بازنشستگی) و خواب (مرگ) .مولفه هایی که در طول روز با آنها سر و کار دارید چه قدر تنوع دارد ؟ آدمها چه طور؟ چه قدر در برنامه تان توانایی ایجاد انعطاف دارید ؟... اما این مشابهت ها از کجا شروع شد؟
موج اقتصادی پس از جنگ جهانی دوم . در دوران پس از جنگ دوم جهانی کارخانه های امریکا رو به انبوه سازی آوردند در واقع سیاستهای زندگی شخصی انسانها هم توسط بازار تعیین می شد (فوردیسم) استاندارد واژه روز بود و مردم به کالاهای مشابه اقبال نشان می دادند دوست داشتند لباسها ماشینها و تلویزیونهایشان یک شکل باشد.
این موج به کشورهای دیگر هم سرایت کرد مسابقه ای از خرید برای پیروزی (رفاه) شکل گرفت . شکل تولید (انبوه سازی) و نیاز(تقاضای بازار) ابزار تولید را دگرگون کرد نیروی کار که خود مصرف کننده هم بود به طور جنون آمیزی علاقه به جلو رفتن داشت به خرید به مالکیت و به داشتن. شرایط ویژه فروش که از انبوه سازی نشات می گرفت به همه این امکان را میداد که تلویزیون رنگی و یخچال چندین و چند فوت و مبل بهمان داشته باشند تفاوت آدمها در پرداخت نقد و اقساط مشخص می شد.
پس کار نه به عنوان خود زندگی که به معنای تامین کننده نقدینگی وگذراننده زندگی بدل شد . کار زیاد استراحت زیاد می طلبید استراحت شکل خاص پیدا کرد تفریحات شکل ثابت پیدا کردند سینماها به خانه آمدند و اینچنین بود که بازار و انبوه سازان شکل زندگی ما را عوض کردند در همین دوران ما به اندازه تمام تاریخ پیشرفتیم اما حاصل؟
روزمرگی بیماری این دوران از زندگی بشر بود. این رقابت برای رفاه به تو فرصت بازاندیشی نمی دهد توفقط فرصت داری برنامه ات را به بهترین شکل ممکن پر کنی تا ورم جیبت بیشتر شود. لذت از زندگی؟ وقت سپاری به علائق؟ موسیقی ، سینما ، ادبیات و کلا هنر اگر نقدینگی را دو برابر می کند خوب است در غیر اینصورت در بهترین حالت با واژه هایی مثل کهنه یا خاص ، تکراری و در بدترین حالت اراجیف روبرو می شد .در دنیای مدرن نوآوری وقتی امکان دارد که تو بودجه داشته باشی یا 10 ها برابر بودجه اولیه برای سرمایه گذار سوددهی داشته باشی...
از زندگی خلاقیت و علائق را حذف کنید غیر از تکرار بیهوده شب و روز باقی نمی ماند.سیکل باطلی که اسمش روزمرگی است (Welcome to the machine).
و اما راه فرار انسان پناه بدن به مولفه های پست مدرن بود. ژان فرانسوا لیوتار پست مدرنیته را دورانی می داند که در آن روایت عمومی دیگر اعتباری ندارد و دیگر روایت مشابه و یکپارچه ای (Total ) از جهان وجود ندارد . اقتدا به جمع جایش را به داستانهای شخصی داده است . ایدئولوگ مرده است ، همه مانیفستهای شخصی دارند.
در دوران مدرن روایتهای یکپارچه ای که از جهان شکل می گرفت به بسط و انسجام فرهنگها کمک می کرد در واقع زمانی صحبت بر سر فرهنگها ، تاثیرشان بر هم و تخریبشان توسط دیگری بود . امروز زمان حکومت خرده فرهنگهاست . خرده فرهنگها کاملا محلی(Local) هستند تاثیرشان بر مجموعه ها بسیار اندک و ناچیزست. دلیل این اقبال عمومی به خرده فرهنگها شاید این باشد که در دنیای مدرن هویت فردی شخص در قالب بزرگتری گم می شد قالب فرهنگ عمومی ، سنت و جامعه.
در دنیای پست مدرن هر کس بر طبق اهداف ، سلیقه و هویت فردیش در قالب خرده فرهنگهای مشابه حل می شود شاید در دیدگاه کلان فرد در نهایت در این سیستم هم با نگاه از بالا خطاب شود و فکر کنید اینهم نوعی فرهنگ عمومی است حال در قطع کوچک . اما خرده فرهنگها زاده انسانهای حاشیه نشین است کسانی که توسط فرهنگ بسیط طرد شده اند آنها در پی ساخت هویتی موازیند. انسان امروز خود را در مقایسه با جهان بیرونی در موقعیتی سیال می بیند پس خواهان خرده فرهنگهاییست که ذاتا همیشگی نیست عمرش حداکثر چند سال است . شما در عین حال که در یک گروه هستید می توانید طرفدار دیگری هم باشید شما از یک فرهنگ عمومی پیروی نمی کنید از مجموعه ای (حتی متناقض) از خرده فر هنگها پیروی می کنید. تفاوت عمده دیگر اینکه خرده فرهنگهای دهه 60 و 70 که متعلق به دوران مدرن است آرمانهای تغییر در سر داشتند اما امروز شما فقط می خواهید باشید شما انقلاب نمی کنید حسابتان را از فرهنگ عمومی جدا می کنید.
امروز از این موضوع به عنوان درد و بیماری نسل جوان صحبت می شود با نامی به شدت آشنا از طرف ، طرفداران فرهنگ واحد « بی هویتی» . این نظر آنهاست شاید ما هم باید همان کاری را بکنیم که دانشجویان فرانسوی با سارتر کردند . در دوران جنبش دانشجوئی فرانسه یک بار سارتر برای ایراد سخنرانی به دانشگاهی رفت قبل از شروع ، یادداشتی از طرف دانشجویان به دستش رسید به این مضمون « ساتر!وراجی نکن! حرفت را زود تمام کن و برو !» فاصله میان فرهنگهای دنیای مدرن با خرده فرهنگها به اندازه فاصله سارتر روشنفکر با آنارشیسم سال 68 است .
برای دور انداختن روز مرگی ، باید از شر روایتهای ارتدکس رهایی پیدا کرد . شروع کنیم؟
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد