سوگند عشق

به نام آنکه اگر حکم کند همه ی ما محکومیم

سوگند عشق

به نام آنکه اگر حکم کند همه ی ما محکومیم

شاید روزی برسد که دیگر به تو فکر نکنم.

Image and video hosting by TinyPic         

   راستش روایت دوست داشـــــتن و عشق را تا حالا فقـــــط در کتابها خواندم. چند باری هم خواستــــم عاشق بشم اما نشـــد ؛ یک چیزی کم بود که نمی دانســــتم چیِِِِِه........... اماتا حالا عا شق نشـــد م.

تو که آمدی فهمیدم در تمام لــــــحظه های زندگیـــــم تو را کم داشتـــــــه ام ؛ تو که آمـــــدی خیلی چــــیزها را فهـــــــمیدم؛ به خود گفتم هنوز اتفاقی نیـــفتاده؛ هنوز چیــــزی تغییر نکرده؛ باید خیلـــــــی زود جلویش را گرفت. اما چشـم که باز کردم دیدم تو ناممـــــکن ترین آرزوی زندگیم هستی و مـن هیچ راه فـــراری از تو ندارم . تو همه جا بودی ؛ لا به لای خطوط کتابها ؛ پشت پنجره های غریبه و آشنا ؛ در پیـــچ و خم کوچه ها ؛ انــگار خسته نمی شـــدی؛ و من هر قدر بیشـــتر دست و پا می زدم بیشتر فـــرو می رفتم. گفــــتم شاید با ندیدنت از پس خود برآیم امـا خوب........گفتن ندارد.........نشد. تصـــمیم گرفتم بی سر و صدا بـا این آتــــشی که به جانم افتاده بسازم اما ........... باز هم نشد. پاســـــخ تو بـه این احساس تمام زندگــــــیم را ویران کردو من مانــدم و ویرانه هایی که یادگار توست. حالا برای من فقط  خاطـــره صدایت از آن هــــــمه لحظه بــاقی مانده. تو برای من پلـــــی بــودی میان رویا و بیداری و ترانه ای برای روح خسته ام ؛ اما من بـــرای تو فقط یک عبور ساده بودم..........

  شاید روزی برسد که دیگر به تو فکر نکنم............

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد