نگاه آخربود.از پشت شیشه اتوبوس . دور می شد . اما دل من نزدیک تر می شد.
حیف بود اشک بریزم . آخه نگاه آخر بود . دوست داشتم بی واسطه نگاه کنم.
فریادی می زدم به وسعت سکوت. چقدر لحظه ها شتاب می کردند که جای یکدیگر را
بگیرند.دیر نشده بود. پس چرا نگاه مرا می گرفتند...پس چرا نمی گذاشتن نگاه کنم؟
یه ندایی می گفت برمی گردی.غصه نخور. اون ندا آرامم می کرد .
از اون نگاه آخر خیلی گذشته . اما من برنگشتم . یه قاصدک پیدا کردم .
که پیام مرا ببرد .برد اما جوابی نیاورد....