جوانی گفت، با ما از «دوستی» سخن بگو:
و او در پاسخ گفت:
دوست تو نیاز های برآورده ی توست.
کشت زاری است که در آن با مهر تخم می کاری و با سپاس از آن حاصل بر می داری.
سفره ی نان تو و آتش اجاق توست.
زیرا که گرسنه به سراغ او می روی و نزد او آرام و صفا می جویی.
هنگامی که او خیال خود را با تو در میان می گذارد، از اندیشیدن «نه» در خیال خود مترس و از آوردن «آری» بر زبان خود دریغ مکن.
و هنگامی که او خاموش است، دل تو همچنان به دل او گوش می دهد؛ زیرا که در عالم دوستی همه ی اندیشه ها و خواهش ها و انتظار ها بی سخنی به دنیا می آیند و بی آفرینی نصیب دوست می گردند.
هنگامی که از دوست خود جدا می شوی غمگین مشو؛ زیرا آن چیزی که تو در او از هر چیزی دوست تر می داری بسا که در غیبت او روشن تر باشد، چنان که کوهنورد ، از میان دشت، کوه را روشن تر می بیند.
و زنهار که در دوستی غرضی نباشد مگر ژرفا دادن به روح.
و زنهار که از هر آنچه داری بهترینش را به دوستت بدهی....