سوگند عشق

به نام آنکه اگر حکم کند همه ی ما محکومیم

سوگند عشق

به نام آنکه اگر حکم کند همه ی ما محکومیم

غزل

گفتی غزل بگو ، چه بگویم ؟ مجال کو؟

شیرین من ، برای غزل شور و حال کو؟



 پر میزند دلم به هوای غزل ، ولی

گیرم هوای پرزدنم هست ، بال کو؟



 گیرم به فال نیک بگیرم بهار را

چشم و دلی برای تماشا و فال کو؟



 تقویم چهارفصل دلم را ورق زدم

 آن برگهای سبز سرآغاز سال کو؟



 رفتیم و پرسش دل ما بی جواب ماند

 حال سئوال و حوصله قیل و قال کو؟


http://i15.tinypic.com/4klc9wg.jpg

من یاد گرفته ام ببخشم .

من یاد گرفته ام ببخشم .



حالا تو اتفاق عجیبی در من نیستی 



من به نا سپاسی کلاغ ها سخت عادت کرده ام .



من یاد گرفته ام ببخشم 



من یاد گرفته ام ببخشم .



ساحل و دریا

s.shokati


دلم را آهنی کردم مبادا عاشقت گردد


ندانستم تو ای ظالم دلی آهن ربا داری


 


دلا دیشب چه می کردی تو در کوی حبیب من؟
الهی خون شوی ای دل تو هم گشتی رقیب من!


 


اندکی عاشقانه تر زیر این باران بمان
ابر را بوسید ام تا بوسه بارانت کند


 


نگاهی کردی و از خود نگرانم کردی


نگران ، پیش نگاه دگرانم کردی


من نظر باز نبودم ، تو به یک چشم زدن


در چراگاه نظر ، چشم چرانم کردی


 


یک روز رسد غمی به اندازه ی کوه


یک روز رسد نشاط اندازه ی دشت


افسانه ی زندگی چنین است عزیز


در سایه ی کوه باید از دشت گذشت!


 


عشق تو همچون افقی بی انتهاست


قلب من خالی ز هر رنگ و ریاست


زندگی با آرزو ها روبروست


با تو بودن از برایم آرزوست


 


ای عشق مدد کن که به سامان برسیم


چون مزرعه ی تشنه به باران برسیم


یا من برسم به یار و یا یار به من


یا هردو بمیریم و به پایان برسیم


 


سال ها پرسیدم از خود کیستم؟


آتشم؟ شورم؟ شرارم؟ چیستم؟


دیدمش امروز و دانستم کنون


او به جز من ، من به جز او نیستم



شب های دراز بی عبادت، چه کنم


طبعم به گناه کرده عادت چه کنم


گویند کریم است و گنه می بخشد


گیرم که ببخشد زخجالت چه کنم


 


نمی دانم که دانستى دلیل گریه هایم را


نمی دانم که حس کردى حضورت درسکوتم را


و می دانم که میدانى ز عاشق بودنت مستم


وجود ساده ات بوده که من اینگونه دل بستم


 


نمی خواهم بجز من دوست دار دیگری باشی
نمی خواهم برای لحظه ای حتی به فکر دیگری باشی
نمی خواهم صفای خنده ات را دیگری بیند
نمی خواهم کسی نامش به لبهای تو بنشیند
نمی خواهم به غیرازمن بگیرد دست تودستی
نمی خواهم کسی یارت شود در راه این هست

دل سپردن کار هر کس نیست

                                   تو که آهسته می خوانی قنوت گریه هایت را

میان ربنای سبز دستانت دعایم کن


 


هر کجا محرم شدی چشم خیانت بازدار
چه بسا محرم که با یک نقطه مجرم می شود


 


دل به دلداران سپردن کارهر دلدار نیست


من به تو جان می سپارم دل که قابل دار نیست!


 


در مکتب ما رسم فراموشی نیست


در مسلک ما عشق هم آغوشی نیست


مهر تو اگر به هستی ما افتاد


هرگز به سرم خیال خاموشی نیست


 


جز من اگرت عاشق و شیداست بگو
ور میل دلت به جانب ماست بگو ور هیچ مرا در دل تو جاست بگو گر هست بگو،نیست بگو،راست بگو...!


 


منم آن شعله آتش که از هر شمع برخیزم


تمام هستی خود را فقط به پای تو ریزم


درون قلب من فرمانروایی کن


که از موی تو برخیزد همه عطر دل انگیزم...


 


من عاشق آن دیده چشمان سیاهم بیهوده چه گویم که پریشان نگاهم گر مستی چشمان سیاه تو گناه است من طالب آن مستی و خواهان گناهم...


 


مگذار گذاشت در دلت گم بشود مجذوب طلسم سیب و گندم بشود مگذار که زندگی به این شیرینیقربانی یک سوء تفاهم بشود



مجنون گر ز آتش لیلی سرخ است یا لاله اگر به هر دلیلی سرخ است شرح دل ما حیف است که پنهان باشد این صورت ما به ضرب سیلی سرخ است


عکس عاشقانه


به حق ساقی کوثر وجودت بی بلا باشد


سر دستت علی گیرد نگهدارت خدا باشد


i love you

گفتی که دگر در تو چنان حوصله ای نیست


گفتم که مرا دوست نداری گله‌ای نیست


رفتی و خدا پشت و پناهت به سلامت


بگذار بسوزد دل من مسئله‌ای نیست



love


روزگاریست که همه عرض بدن می خواهند


    همه از دوست فقط چشم و دهن می خواهند


    دیو هستند ولی مثل پری می پوشند


    گرگهایی که لباس پدری می پوشند


    خوب طبیعیست که یک روز به پایان برسد


    عشقهایی که سر پیچ خیابان برسد



love


عاشق آن نیست که عشق تکه کلامش باشد


    عاشق آن است که وفاداری مرامش باشد



********


دفتری گر بنویسند ز خوبان جهان

    تو به سر دفتر خوبان جهان فهرستی...

آینه

آینه منو برداشت... شروع کرد بهم نگاه کردن... دستی به موهاش کشید... یقشو درست کرد... دهنشو کش داد تا دندوناشو ببینه... گرد و خاک های فرضی رو شونه هاشو تکون داد... صداشو صاف کرد...کلشو آورد جلوم ...برام شکلک درآورد... منم براش شکلک درآوردم ...خندید... منم خندیدم... یهو خندش وایستاد.... میخواستم ببینم برا چی دیگه نمیخنده منم دیگه ساکت شدم...

 

اومد بره... گفتم آینه باهام قهری...؟ سرشو انداخت پایین ولی هیچی نگفت... سرشو گرفتم بالا زل زدم تو چشاش... بهش گفتم چقدر چشات قشنگه آبی آبی مثه دریا... اشک تو چشاش جمع شد ولی بازم هیچی نگفت ...بهش گفتم دیگه دوسم نداری ...دوباره سرشو انداخت پایین ...گفت قلب تو سیاهه... گفتم خودت چی قلب تو سیاه نیست ...؟دستشو از دستم جدا کرد ...اما آینه نیفتاد...اما نشکست ...

 

بهم گفت پشت سرتو ببین ...نگاه کردم ...خودم بودم ...ولی کوچیک شده بودم... کوچیک کوچیک ...انگار هنوز مدرسه نمیرفتم... سفید سفید ...مثه نور...نزدیکش شدم ...نزدیک و نزدیک تر... اینقدرکه دیگه منم شدم مثه اون... کوچیک کوچیک... سفید سفید... آینه افتاد... این بار شکست... نیم خیز نشستم...تو آینه پر از ترک خودمو دیدم که خرد شده بودم... آینه گفت دوست دارم


http://i16.tinypic.com/85pperl.jpg

دوستت دارم

مثل خورشید میمونی میون این همه تاریکی –

وقتی طلوع میکنی ظلمت دلم فراری میشه

سیاهی غم وغصه کنار میرن و عشق تو سلطان قلبم میشه.

وقتی حرف میزنی صدای ناز تو تا اعماق دلم نفوذ میکنه

جز صدای قشنگ تو دیگه هیچ چیزی نمیشنوم...

عشق پاک تو همه وجودم و همه زندگیمو لبریز کرده

–داشتن تو بودن با تو زیباترین و بزرگترین ارزوی منه.

ارزویی که سالهاست با منه ...

صورت مهربون و چشمهای معصوم توهیچوقت از ذهنم پاک نمیشه

همون چشمهایی که برق نگاهشون تاب ایستادن رو ازم میگیره.

وقتی با هات حرف میزنم قدرت نگاه کردن به چشمهای گیرای تورو ندارم

وقتی نگاهت میکنم وقتی میبینم شادی و میخندی

وقتی صورت کوچیکت گل میندازه و مثل یه غزال گریز پا همه جا سرک میشی

اگه یکم دقت کنی چشمهای نگرون منو میبنی که همه جا همراهت میاد

پشت هر دیواری گوشه هر پنجره ای به انتظار میشینه

تا تو بیایی و یه لحظه هم مهمون عزیز کرده دل عاشقم بشی..

میخوام از ارزوهام بگم برات :

دوست دارم یه روز ابری زیره نم نم بارون دستهای کوچیک تورو تو دستام بگیرم

و پا به پات قدم بردارم اونقدر باهات راه برم که دیگه نای ایستادن نداشته باشم

دلم میخواد یه روزی وقتی نگاهت میکنم وقتی چشم تو چشمات دارم

بدونی که عاشقتم بدونی وبدونم که ماله همیم ....

اگه اون روز بیاد من خوشبخت ترینم ..

هدیه من به تو یه اسمون ستاره است توی دل کوچیک من پره ستاره است

میخوام تو ماه دلم باشی

بیایی و با نور دوتا چشمهای قشنگت شب دلم رو نورانی کنی..

ماه پیشونی من میاد روزی که عشق تو بهم جرات بده

تا ارزوهامو فریاد بزنم

به امید اون روز.

دوستت دارم




                                  ،تـنها عشق با روح انسان پـیـونـد می خورد،

،زنـدگـی بـدون عـشـق ،سـرد و مـرده اسـت،

،زنـدگـی  تـوام  عـشـق ،گرم و پـر خروش اسـت،

،هـر کـس کـه عشق را هـرگز نیافت زندگی هـم نکرد،

،و کسی هـم کـه عشق را یـافـت زنگی اش را ازدست داد،

،عشق شوری در نهاد ما نهاد***جان ما در بوته سودا نهاد،

،بـا عشق می توان دنیـا رو  بـه  انـدازه یک نفر کوچک کـرد،

،بـا عشق مـی تـوان یک نفر رو بـه اندازه دنیا بزرگ کرد،

،عشق با درد هـمـراه است، چون دگرگون می کند،

،عشق واقعی تنـهایی را به یگانگی مبدل میکند،

،عشق زیباست چون ،خدا،عشق را به ما

love

تقدیم به او

تقدیم به او که نبود ولی حس بودنش بر من شوق زیستن داد دلم برای کسی تنگ است که آفتاب صداقت را به میهمانی گلهای باغ می آورد و گیسوان بلندش را به باد می داد و دست های سپیدش را به آب می بخشید و شعر های خوشی چون پرنده ها می خواند...


پشت ابن پنجره ها دل می گیره غمو و قصه ی دلو تو میدونی

وقتی از بخت خودم حرف می زنم چشام اشک بارون می شه تو میدونی

.عمریه غم تو دلم زندونیه دل من زندون داره تو می دونی .

هر چی بهش می گم تو آزادی دیگه می گه من دوست دارم تو می دونی .


می خوام امشب با خودم شکوه کنم .

شکوه های دلمو تو می دونی

بگم ای خدا چرا بختم سیاست چرا بخت من سیاست تو می دونی ؟


پنجره بسته می شه شب می رسه .

چشام آروم نداره تو می دونی

اگه امشب بگذره فردا می شه مگه فردا چی می شه تو می دونی ؟


.عمریه غم تو دلم زندونیه دل من زندون داره تو می دونی .

هر چی بهش می گم تو آزادی دیگه می گه من دوست دارم تو می دونی .



اشتباه شاید همین بود....

همین تو را از خودت خواستن...

غافل از اینکه٬ندیدن و نشنیدنِ تو٬بهانه ی خوبی برای باور کابوس نبودنت نیست....

توبودی...

.تو هستی....

بی آنکه بخواهی....

تو هستی حتی اگر دیگر٬در این دنیا نباشی....

برای باور بودنت٬دلیلی بالاتر از دیوان حافظ ِ کتابخانه ی من؟

که هر غزلش با اسم تو شروع می شود....

پس اگر عاشق نیستی لا اقل من را به خیال بافی متهم نکن....

چه کسی گفته من تنها زمانی می توانم بودنت را باور کنم٬ که گرمی دستهایت را حس کنم؟

یا صدای مهربانت را بشنوم؟

چه کسی گفته؟

من می فهمم سهراب چه می گوید

٬وقتی چشمهایم را می شویم٬ تا "وصال" را جور دیگری ببینم.....

برای من٬مگر بالاتر از اینکه٬با عشق تو٬از بدی ها پاک شوم٬

و به خدایِ احد و واحدم نزدیک تر شوم٬؟؟

من این "وصالِ بی تو" را به هزار بار "وصال دنیوی"٬نمی دهم....

وصال یعنی از تو به خدا رسیدن....

و خوشا به حال آن کسی٬که پلی می شود٬برای رسیدن دیگری٬به خدا....

من باور کرده ام که : "چشمها را باید شست جور دیگر باید دید"....

من باور کرده ام که : "تو بامنی هر جا برم٬.....

" من باور کرده ام که : تو را باید در خود جستجو کرد.....

من باور کرده ام بودنت را.... من باور کرده ام نبودنی از جنس بودن را....



پنداشت که بعد از تو

چگونه به مهمانی خاک برود

او حتی بر مرزهای شیشه ای حرمت

و حصار بلورین تواضع

به سادگی یک باور مایوس

حتی پیش از تو

و بی تو قدم نگذاشت

اکنون به وعده یک رهایی محکوم

گذشته از امید های شناور

که زاده می شوند و میمیرند

خاک را انتظار می کشند

همان " تکرار دعوتی برای خفتن "

تا با خود انتظار خاک را پایان دهد

و بی تو ، به تو بپیوندد....