WHAT MAKES ALL MOTHERS SPECIAL???WHEN I CAME DRENCHED IN THE RAIN…………………
BROTHER SAID : “ WHY DON’T YOU TAKE AN UMBRELLA WITH YOU?”
SISTER SAID:”WHY DIDN’T YOU WAIT UNTILL IT STOPPED”
DAD ANGRILIY SAID: “ONLY AFTER GETTING COLD YOU WILL REALISE”.
BUT MY MOM AS SHE WAS DRYING MY HAIR SAID”
“STUPID RAIN”
THAT’S MOM!!!
چه چیزی همه ی مادرها را متفاوت میکند
وقتی زیر باران آب کشیده به خونه رسیدم
برادرم گفت : چرا وقتی از خونه میری بیرون با خودت چتر نمیبری؟
خواهرم گفت : چرا صبر نکردی باران بند بیاد؟
پدرم با عصبانیت گفت : فقط وقتی سرما خوردی میفهمی.
مادرم در حالیکه موهایم را می خشکاند گفت :عجب باران بی موقعی
این است مادر
با پول می شود خانه خرید ولی آشیانه نه، رختخواب خرید ولی خواب نه، ساعت خرید ولی زمان نه، می توان مقام خرید
ولی احترام نه، می توان کتاب خرید ولی دانش نه، دارو خرید ولی سلامتی نه، خانه خرید ولی زندگی نه و بالاخره ، می توان قلب
خرید، ولی عشق را نه.
آموخته ام ... که تنها کسی که مرا در زندگی شاد می کند کسی است که به من می گوید: تو مرا شاد کردی
آموخته ام ... که مهربان بودن، بسیار مهم تر از درست بودن است
آموخته ام ... که هرگز نباید به هدیه ای از طرف کودکی، نه گفت
آموخته ام ... که
همیشه برای کسی که به هیچ عنوان قادر به کمک کردنش نیستم دعا کنم
آموخته ام ... که مهم نیست که زندگی تا چه حد از شما جدی بودن را انتظار دارد، همه ما احتیاج به دوستی داریم که لحظه ای با وی
به دور از جدی بودن باشیم
آموخته ام ... که گاهی تمام چیزهایی که یک نفر می خواهد، فقط دستی است برای گرفتن دست او، و قلبی است برای فهمیدن وی
آموخته ام ... که راه رفتن کنار پدرم در یک شب تابستانی در کودکی، شگفت انگیزترین چیز در بزرگسالی است
آموخته ام ... که زندگی مثل یک دستمال لوله ای است، هر چه به انتهایش نزدیکتر می شویم سریعتر حرکت می کند
آموخته ام ... که
پول شخصیت نمی خرد
آموخته ام ... که تنها اتفاقات کوچک روزانه است که زندگی را تماشایی می کند
آموخته ام ... که خداوند همه چیز را در یک روز نیافرید. پس چه چیز باعث شد که من بیندیشم می توانم همه چیز را در یک روز به
دست بیاورم
آموخته ام ... که چشم پوشی از حقایق، آنها را تغییر نمی دهد
آموخته ام ... که این عشق است که زخمها را شفا می دهد نه زمان
آموخته ام ... که وقتی با کسی روبرو می شویم انتظار لبخندی جدی از سوی ما را دارد
آموخته ام ... که هیچ کس در نظر ما کامل نیست تا زمانی که عاشق بشویم
آموخته ام ... که زندگی دشوار است، اما من از او سخت
ترم
آموخته ام ... که فرصتها هیچ گاه از بین نمی روند، بلکه شخص دیگری فرصت از دست داده ما را تصاحب خواهد کرد
آموخته ام ... که آرزویم این است که قبل از مرگ مادرم یکبار به او بیشتر بگویم دوستش دارم
آموخته ام ... که لبخند ارزانترین راهی است که می شود با آن، نگاه را وسعت داد
سی ثانیه پای صحبت آقای برایان دایسون
مدیراجرائی اسبق در شرکت کوکاکولا
هیچوقت از ریسک کردن نهراسیم
چرا که به ما این فرصت را خواهد داد تا شجاعت را یاد بگیریم.
فرض کنید زندگی همچون یک بازی است .
قاعده این بازی چنین است که بایستی پنج توپ را در آن واحد در هوا نگهدارید و مانع افتادنشان بر زمین شوید
جنس یکی از
آن توپها از لاستیک بوده و باقی آنها شیشه ای هستند
. پر واضح است که در صورت افتادن توپ پلاستیکی بر روی زمین ، دوباره نوسان کرده و بالا خواهد آمد ،
اما آن چهار توپ دیگر به محض برخورد ، کاملا شکسته و خرد میشوند.
او در ادامه میگوید :
" آن چهار توپ شیشه ای عبارتند از خانواده ، سلامتی ، دوستان و روح خودتان
و توپ لاستیکی همان کارتان است.
مراقب شکستنی ها باشید که از دست دادن آنها هرگز قابل جبران نیست. "
در خلال ساعات رسمی روز ،
با کارائی وافر به کارتان مشغول شوید و بموقع محل کارتان را ترک کنید .
برای خانواده تان نیز وقت کافی بگذارید و استراحت کامل و درستی داشته باشید
در زندگی بعدی من میخواهم در جهت معکوس زندگی کنم.
با مردن شروع میکنی و میبینی که همه چیز خیلی عجیب است.
سپس بیدار میشوی و میبینی که در خانه سالمندان هستی! و هر
روز که میگذرد حالت بهتر میشود.
بعد از مدتی چون خیلی سالم و سرحال میشوی از آنجا اخراجت
میکنند! بعد از آن میروی و حقوق بازنشستگیات را میگیری. وقتی
کارت را شروع میکنی در همان روز اول یک ساعت مچی طلا می
گیری و یک میهمانی برایت ترتیب داده میشود (میهمانی ای که
موقع بازنشستگی برای شما میگیرند و به شما پاداش یا هدیه می
دهند).
40 سال آزگار کار میکنی تا جوان شوی و از بازنشستگیات!! لذت
ببری.
سپس حال میکنی و الکل مینوشی و تعداد زیادی دوست دختر
خواهی داشت. کمی بعد باید خودت را برای دبیرستان آماده کنی.
سپس دبستان و بعد از آن تبدیل به یک بچه میشوی و بازی می
کنی. هیچ مسوولیتی نداری. سپس نوزاد میشوی و آنگاه به دنیا
میآیی. در این مرحله 9 ماه را باید به حالت معلق در یک آب گرم
مجلل صفا میکنی که دارای حرارت مرکزی است و سرویس اتاق
هم همیشه مهیا است، و فضا هه هر روز بزرگتر میشود، واااای!
و در پایان شما با یک ارضاء به پایان میرسید.
می بینید که حق با بنده است.
My Next Life
by Woody Allen
In my next life I want to live my life backwards. You start out dead
and
get that out of the way. Then you wake up in an old people's home
feeling better every day. You get kicked out for being too healthy, go
collect your pension, and then when you start work, you get a gold
watch and a party on your first day. You work for 40 years until you're
young enough to enjoy your retirement. You party, drink alcohol, and
are generally promiscuous, then you are ready for high school. You then
go to primary school, you become a kid, you play. You have no
responsibilities, you become a baby until you are born. And then you
spend your last 9 months floating in luxurious spa-like conditions with
central heating and room service on tap, larger quarters every day and
then Voila! You finish off as an orgasm!
Do you know the relation between two eyes
آیا از رابطه دو چشم باهم آگاهی دارید؟
سکوت نکرده ام که فراموشت کنم. نمی خواهم که از یادم بروی. اشک نمی ریزم تا لحظه های نبودنت را ابری کنم. تنها...لحظه های با تو بودن را مرور می کنم ... و به تو می اندیشم در ابدیت لحظه ها...!!! نمی دانی چه غمگینم در این تاریکی شب ها چه بی تابانه دلگیرم نمی دانی که گاهی عاشقانه با خیالی در تب رویایی تو آرام می گیرم
توبه می کنم دیگر کسی را دوست نداشته باشم حتی به قیمت سنگ شدن...
توبه می کنم دیگر برای کسی اشک نریزم حتی اگر فصل چشمانم برای همیشه زمستان شود
چشمانم را می بندم....
توبه می کنم دیگر دلم برایت تنگ نشود حتی چند لحظه... قول می دهم نامت را بر زبان نمی آورم
لبهایم را می دوزم....
توبه می کنم دیگر عاشق نشوم قلبم را دور می اندازم، برای همیشه و به کویر تنهایی سلام می
کنم....